ور هزاران جام گوناگون شرابی بیش نیست

ور هزاران جام گوناگون شرابی بیش نیست گر چه بسیارند انجم آفتابی بیش نیست گرچه برخیزد ز آب بحر موج بی شوار کثرت اندر موج…

ادامه مطلب

میکند بر دل تجلی مهر رویش هر نفس

میکند بر دل تجلی مهر رویش هر نفس تا که گردد نور ماه دل ز مهرش مقتبس آنچه عالم خوانمش خورشید او راسایه است در…

ادامه مطلب

مرا بفقر و فنا افتخار میباشد

مرا بفقر و فنا افتخار میباشد زنام ملک و غنی ننگ و عار میباشد مدام باده توحید میخورم زانرو که این شراب مرا خوش گوار…

ادامه مطلب

گفتمش خواهم که بینم مر ترا ای نازنین

گفتمش خواهم که بینم مر ترا ای نازنین گفت اگر خواهی مرا بینی برو خود را ببین گفتمش با تو نشستن آرزو دارد دلم گفت…

ادامه مطلب

ساقی باقی که جانم مست اوست

ساقی باقی که جانم مست اوست باده در داد کان بیرنگ و بوست بی دهن جان باده را در کشید کاو منزه از خم و…

ادامه مطلب

دیده سرگردان و نور دیده دایم در نظر

دیده سرگردان و نور دیده دایم در نظر چشم در منظور ناظر لیک از وی بیخبر گرچه عالم را بچشم دوست بیند دیده لیک از…

ادامه مطلب

خود پرستی پیشه دارد روز و شب

خود پرستی پیشه دارد روز و شب هست خود را که ضم گاهی ثمن جمله گی ذات او گردد زبان چون بوصف خود درآید در…

ادامه مطلب

جنون فوق عایات الجنونی

جنون فوق عایات الجنونی جنون من حبیب ذوالفنونی بعشقت زان زهر مجنون فرونم که در خوبی ز هر لیلی فزونی برون از خویشتن عمریت جستم…

ادامه مطلب

بیدل و دلدار نتوانم نشست

بیدل و دلدار نتوانم نشست بیجمال یار نتوانم نشست صحبت یارم چه می آید بدست پیش با اغیار نتوانم نشست ساقیم چون چشم مست او…

ادامه مطلب

ایدوست بیا بر نظر ما نظری کن

ایدوست بیا بر نظر ما نظری کن بر دیده جان و دل شیدا نظری کن اول به‌رخ خویش مدد بخش جلائی وانگاه دران عین مجالی…

ادامه مطلب

ای حسن تو در آیینه صورا و معنی

ای حسن تو در آیینه صورا و معنی بر دیده ارباب نظر کرده تجلی چشم تو شده بهر تماشای رخ خویش از دیده مجنون نگران…

ادامه مطلب

آنچه مطلوب دل و جان است ابا جان و دلست

آنچه مطلوب دل و جان است ابا جان و دلست لیکن از خود جان آنکه بیخبر بد غافل است منزل جانان بجان و دل همی…

ادامه مطلب

یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم

یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم تا ز من ما و منی را…

ادامه مطلب

نشان و نام مرا روزگار کی داند

نشان و نام مرا روزگار کی داند صفات و ذات مرا غیر یار کی داند کسیکه هستی خود را بخود بپوشاند دگر کسیش بجز از…

ادامه مطلب

مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی

مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی که هست جان دلم در جمال او فانی در آنمقام که جانان جمال بنماید بود مقام دل و جان…

ادامه مطلب

گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت

گذشت عهد نبوت و رسید دور ولایت نماند حاجت امت بمعجزات و بآیت ز شرک روی به توحید کرده اند خلایق نهاده اند بتحقیق رخ…

ادامه مطلب

ساختی از عین خود غیری که عالم این بود

ساختی از عین خود غیری که عالم این بود نقشی آوردی پدید از خود که آدم این بود هر زمان آری برون از خویشتن نقشی…

ادامه مطلب

دوش ان صنم بیگانه‌وش بگذشت بر من چون پری

دوش ان صنم بیگانه‌وش بگذشت بر من چون پری کردم سلامش لیک او دادم جوابی سرسری گفتم چرا بیگانه‌ای گفتا که تو دیوانه‌ای من کیستم…

ادامه مطلب

دل از بند من بیدل رها شد

دل از بند من بیدل رها شد نمیدانم کِه او دید و کجا شد مگر کاو دانه خال بتی دید از آن در دام زلفش…

ادامه مطلب

تویی خلاصه ارکان انجم و افلاک

تویی خلاصه ارکان انجم و افلاک ولی چه سود که خود را نمیکنی ادراک تو مهر مشرق جانی بغرب جسم نهان تو درّ گوهر پاکی…

ادامه مطلب

بیاور ساقی آن جام صفا را

بیاور ساقی آن جام صفا را دمی از ما رهایی بخش ما را خدا را گر توانی کرد کاری بکن کاری بکن کاری خدا را…

ادامه مطلب

با تو است آن یار دائم وز تو یک دم دور نیست

با تو است آن یار دائم وز تو یک دم دور نیست گرچه تو مهجوری از او، وی ز تو مهجور نیست دیده بگشا تا…

ادامه مطلب

ای حسن ترا دیده ما گشته به دیدار

ای حسن ترا دیده ما گشته به دیدار گر دیده نباشد که کند حسن تو اظهار خورشید جمال همه خوبان جهان را از دیده عشاق…

ادامه مطلب

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است

آنچه کفر است بر خلق، بر ما دین است تلخ و ترش همه عالم برما شیرین است چشم حق بین بجز از حق نتواند دیدن…

ادامه مطلب

هیچکس را اینچنین یاری که ما را هست نیست

هیچکس را اینچنین یاری که ما را هست نیست کس ازین باده که ما مستیم او سرمست نیست قامتش را هست میلی جانب افتاد کسان…

ادامه مطلب

نخست دیده طلب کن پس آنگهی دیدار

نخست دیده طلب کن پس آنگهی دیدار از آنکه یار کند جلوه بر الولابصار ترا که دیده نباشد کجا توانی دید بگاه عرض تجلی جمال…

ادامه مطلب

مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت

مرا دلیست کا او را نه انتهاست و نه غایت نهایت همه دلها به پیش دوست هدایت چو برزخی که بود در میان ظاهر و…

ادامه مطلب

کو جذبه که آن بستاند مرا از من

کو جذبه که آن بستاند مرا از من کو جرعه که تا گردم فارغ از من کو باده ئی که تا بخورم بیخبر شوم از…

ادامه مطلب

زهی ساکن شده در خانه دل

زهی ساکن شده در خانه دل گرفته سر بسر کاشانه دل تو آن گنجی که از چشم دو عالم شدی مستور در ویرانه دل دلم…

ادامه مطلب

دلی نداشتم آنهم که بود، یار ببرد

دلی نداشتم آنهم که بود، یار ببرد کدام دل که نه آن یار غمگسار ببرد به نیم غمزه روان چه من هزار بود بیک کرشمه…

ادامه مطلب

خورشید رخت چو گشت پیدا

خورشید رخت چو گشت پیدا ذرّات دو کَون شد هویدا مهر رخ تو چو سایه انداخت زان سایه پدید گشت اشیاء هر ذرّه ز نور…

ادامه مطلب

تو نگاره بلطافت همگی جان و دلی

تو نگاره بلطافت همگی جان و دلی گرچه ساکن شده در مملکت آب و گلی تو مگر باغ بهشتی که چنین مطبوعی تو مگر فصل…

ادامه مطلب

بیا ز چهره خوبان جمال خود را ببین

بیا ز چهره خوبان جمال خود را ببین ز خط و خال بتان خط و خال خود را بین ز شکل و هیاءت و رخسار…

ادامه مطلب

ایدل اینجا کوی جانان است از جان دم مزن

ایدل اینجا کوی جانان است از جان دم مزن از دل و جان جهان در پیش جانان دم مزن گر تو مرد درد اویی هیچ…

ادامه مطلب

ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏

ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا‏ ‏وی روی تو در آینۀ کَون هویدا‏ ‏‏تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد‏ ‏عکس رخ…

ادامه مطلب

آنچه جان گفت بدل باز نمییارم گفت

آنچه جان گفت بدل باز نمییارم گفت بکسی رمزی از آن باز نمییارم گفت مطرب عشق درین پرده مرا سازی زد که بکس هیچ از…

ادامه مطلب

هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او

هیچکس به خویشتن ره نبرد به سوی او بلکه به پای او رود هر که رود به کوی او پرتو مهر روی او تا نشود…

ادامه مطلب

میفرستد هر زمانی دوست پیغامی دگر

میفرستد هر زمانی دوست پیغامی دگر میرسد دل را ازو هر لحظه الهامی دگر کای دل سرگشته غیر از ما دلارامی مجوی زانکه نتوان یافتن…

ادامه مطلب

مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد

مرا دلیست که در وی بغیر دوست نگنجد درین حضیره هر آنکس که غیر اوست نگنجد ز مغز و پوست برون آ که در حضیره…

ادامه مطلب

قطره ائی از قعر دریا دم مزن

قطره ائی از قعر دریا دم مزن ذره‌ئی از مهر والا دم مزن مرد امروزی هم از امروز گوی از پری و دی و فردا…

ادامه مطلب

ز قدرت سرو بستان آفریدند

ز قدرت سرو بستان آفریدند ز رویت ماه تابان آفریدند ز حسن روی تو تابی عیان شد از آن خورشید رخشان آفریدند ترا سلطانی کَونین…

ادامه مطلب

دلی که با رخ زلف تو همنشین باشد

دلی که با رخ زلف تو همنشین باشد مجرد از غم و شادی و کفر و دین باشد بود ز کفر و ز اسلام بی…

ادامه مطلب

حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست

حسن روی هر پریرویی ز حسن روی اوست آب حسن دلبری هر سو روان از جوی اوست کعبه اهل نظر رخسار جانبخش وی است قبله…

ادامه مطلب

جانم از پرتو روی چنان می‌گردد

جانم از پرتو روی چنان می‌گردد که دل از آتش او آب روان می‌گردد هرچه پیداست نهان می‌شود از دیده جان چون بر آن دیده…

ادامه مطلب

بیا دلا به کجا خورده شراب بگو

بیا دلا به کجا خورده شراب بگو ز خمّ مست که گشتی چنین خراب بگو میان بادیه شوق چون شدی تشنه کجا شدی و چه…

ادامه مطلب

ایجمال تو در جهان مشهور

ایجمال تو در جهان مشهور لیکن از چشم انس و جان مستور نور رویت بدید ها نزدیک لیکن از دیدنش نظر ها دور غیر گرمی…

ادامه مطلب

ای دیده بگو از چه سبب مست و خرابی

ای دیده بگو از چه سبب مست و خرابی ول دل تو چنین مست و خراب از چه شرابی ای سینه بی کینه تو مجروح…

ادامه مطلب

آن مرغ بلند آشیانه

آن مرغ بلند آشیانه چون کرد هوای دام و دانه پرواز گرفت گشت ظاهر از سایه تیر او زمانه مرغی که دو کون سایه اوست…

ادامه مطلب

ورای مطلب هر طالب است مطلب ما

ورای مطلب هر طالب است مطلب ما برون زمشرب هر شارب است مشرب ما به کام دل به کسی هیچ جرعه ای نرسید از آن…

ادامه مطلب

مهر سر گشته کافتاب کجاست

مهر سر گشته کافتاب کجاست آب هر سودان که آب کجاست خواب دوشم ز دیده ام پرسید کاین جهان را مگو که خواب کجاست مست…

ادامه مطلب