غزلیات سلیم تهرانی
دلم ز نسبت روی تو مهربان گل است
دلم ز نسبت روی تو مهربان گل است چو عندلیب همه عمر مدح خوان گل است شکسته رنگ شود گل چو بیندش به چمن بهار…
دلا ز دام صفیری به گلستان بفرست
دلا ز دام صفیری به گلستان بفرست به دست ناله دعایی به بلبلان بفرست کسی قبول ندارد که در قفس هستی پری برای نشانی به…
دشمن خود گر نهای، ما را به خود دشمن مکن
دشمن خود گر نهای، ما را به خود دشمن مکن در بغل چون شیشه داری، سنگ در دامن مکن بر شکست گوهرم دستی نداری ای…
در محبت بس که خواری دیدم از پهلوی دل
در محبت بس که خواری دیدم از پهلوی دل از کسی هرگز نمیخواهم ببینم روی دل هرکجا گردی بود، افشاندهٔ دامان ماست میرسد از هر…
در سر کوی تو جمعند پریشانی چند
در سر کوی تو جمعند پریشانی چند بند بر بند قبا بافته عریانی چند دل دیوانه ی ما زلف ترا در کار است باید این…
در چمن ای بلبل از برگ و نوا افتادهای
در چمن ای بلبل از برگ و نوا افتادهای از گلی گویا تو هم چون من جدا افتادهای ترک خون خوردن کن ای دل، رحم…
خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب
خون گل ریزد درین باغ پرافسون آفتاب میزند چون ماه بر شبنم شبیخون آفتاب عمرها رفت و همان بیگانهای با ما، مگر در قیامت گرم…
خوش آن روزی که می در هر چمن بیباک میخوردم
خوش آن روزی که می در هر چمن بیباک میخوردم به دستم بود اگر جامی، به پای تاک میخوردم ز ساقی، جام می نگرفتن زاهد…
خرم آنان که به دل راه تمنا بستند
خرم آنان که به دل راه تمنا بستند چشم از هر دو جهان چون لب دانا بستند مانع جلوه ی معنی بود این نقش و…
حسن با مهر و وفا بیگانه است
حسن با مهر و وفا بیگانه است هر که عاشق می شود، دیوانه است نیست بی یاران هوای گلشنم باغبان فصل خزان در خانه است…
چون تنکظرفان کجا من می ز ساغر میکشم
چون تنکظرفان کجا من می ز ساغر میکشم همچو غواص گهرجو، شیشه بر سر میکشم از کفم سررشتهٔ پرواز بیرون رفته است گر گشایم بال…
چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم
چو سوسن از حدیث آرزوی دل زبان بستم چو زخم به شده چشم از تماشای جهان بستم ندارم بر بهار این چمن دلبستگی چندان حنا…
چه رنگ ها که ازین سیمتن شکسته شود
چه رنگ ها که ازین سیمتن شکسته شود چه عهدها که ازین دلشکن شکسته شود نصیب بود که چون شیشه، توبه را عمری نگاه دارم…
چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی
چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی که جای موج در دریاست چون نقش نگین خالی ز بس در خویش دزدیدند، از همت کریمان…
جلوه را زیور نباید چون به آیین میرود
جلوه را زیور نباید چون به آیین میرود عار دارد از حنا، پایی که رنگین میرود بیستون از درد تنهایی اگر نالد رواست کوهکن خود…
تکلیف شراب است نمک ریزی داغم
تکلیف شراب است نمک ریزی داغم برگردن پیمانه ی می، خون ایاغم پیغام جنون می شنوم از لب ساغر بوی عرق فتنه دهد، می به…
پیاله گیر که عذر شراب بی نمک است
پیاله گیر که عذر شراب بی نمک است حدیث توبه به عهد شباب بی نمک است به مجلسی که درو جام می نمی رقصد سرود…
بیا که وصل تو گل را بهار دلخواه است
بیا که وصل تو گل را بهار دلخواه است چمن ز رخنهٔ دیوار، چشم بر راه است به هرکجا روم از کوی او، دلم آنجاست…
بهار رفته ز بس دلپذیر میآید
بهار رفته ز بس دلپذیر میآید ز بیضه مرغ چمن در صفیر میآید نسیم شاخ شکوفه پیالهنوشان را چو تحفهایست که از سوی پیر میآید…
به کویت چون توانم من به این حال خراب آیم؟
به کویت چون توانم من به این حال خراب آیم؟ که از بس ضعف، نتوانم ترا یک شب به خواب آیم به گلگشت گلستان میرود،…
به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم
به دل، آشفتگی از زلف خوبان بیشتر دارم پریشانی چو دود مجمر از صد رهگذر دارم ببین عمر سبکرو را، مپرس ای همنشین حالم که…
بلبل ما ناله بر آهنگ غربت ساز کرد
بلبل ما ناله بر آهنگ غربت ساز کرد باغ را چون بال خود برهم زد و پرواز کرد یوسف من! چشم پیران نیست تنها بر…
برای طعنه ی ما این همه چه در جوشند
برای طعنه ی ما این همه چه در جوشند که عاقلان همه دیوانه ی قبا پوشند نشاط مستی ما را به شب تماشا کن که…
با وجود صد هنر، لافم ز شعر دلکش است
با وجود صد هنر، لافم ز شعر دلکش است خامه در دست هنرور، تیر روی ترکش است روزی کس کی خورد هرگز کسی، زان چوب…
ای گل روی تو بهار نشاط
ای گل روی تو بهار نشاط قامتت سرو جویبار نشاط لب گل چاک شد ز خمیازه بی تو دارد ز بس خمار نشاط رفت فصل…
ای در ایام تو تیغ غمزه را الماس نام
ای در ایام تو تیغ غمزه را الماس نام در میان کینه جویانت خدانشناس نام شیوه ی بیگانگی از بس به عهدت عام شد دور…
آهم به درون دل ز تنگی
آهم به درون دل ز تنگی پیچیده به هم، چو موی زنگی ایمن نشوی، که اندرین بحر هر موج زند دم از نهنگی صد حربه…
امشب که ز بختم به سوی بزم تو راه است
امشب که ز بختم به سوی بزم تو راه است چون شمع، سراپای تنم وقف نگاه است بی ابروی او بس که شب عید ملولم…
از مصلحت الفت به من پیر گرفته ست
از مصلحت الفت به من پیر گرفته ست این تجربه را از شکر و شیر گرفته ست دل در طلبت بر ره دریوزه قدم زد…
از روی دل ز عاجزی خود خجل مباش
از روی دل ز عاجزی خود خجل مباش پامال خصم خویش چو خون بحل مباش همچون غبار، گاه برانگیز خویش را افتاده زیر پا چو…
از بزم می چو آن قد رعنا بلند شد
از بزم می چو آن قد رعنا بلند شد آتش چو شمع از سر مینا بلند شد از بس به سینه ی آه شکستم ز…
هوای توست در سر، سایهٔ گل را نمیدانم
هوای توست در سر، سایهٔ گل را نمیدانم مرا روی تو میباید، گل و مل را نمیدانم چو مجنون من به کوی عاشقی میآیم از…
هما به طالع من بال و پر ز بوم گرفت
هما به طالع من بال و پر ز بوم گرفت نسیم گل به رهم عادت سموم گرفت به روز حشر ترا دادخواه چندان نیست که…
هر کجا گرم است بازار ادب، محجوب باش
هر کجا گرم است بازار ادب، محجوب باش فتنه ای در هر کجا گل می کند، آشوب باش صولت جلاد را حاجت به تیغ تیز…
نوبهار است و به جدول میرود مستانه آب
نوبهار است و به جدول میرود مستانه آب دارد از یاد گلستان در دهن پیمانه آب بس که سیراب است از ابر بهاری، دور نیست…
نقش ابروش به دل، روز فراقی بستیم
نقش ابروش به دل، روز فراقی بستیم بر سر خانه ی ویران شده طاقی بستیم عشق مجنون اثری در دل لیلی کرده ست سر زنجیر…
میخورم خون که حنا آن کف پا میبوسد
میخورم خون که حنا آن کف پا میبوسد لب من تشنهٔ آن است و حنا میبوسد دست بوس تو کسی را که میسر باشد یارب…
منم که با می و مطرب همیشه در جنگم
منم که با می و مطرب همیشه در جنگم چو شمع می دهد از حال من خبر، رنگم ز باغ، خنده ی گل کبک را…
معشوق ما به جلوه چو آهنگ میکند
معشوق ما به جلوه چو آهنگ میکند جا را به گلرخان چو قبا تنگ میکند از روی آتشین تو طبعم شکفته شد این شعله، کار…
مرا گوش از بهر پیغام اوست
مرا گوش از بهر پیغام اوست زبان در دهن از پی نام اوست کسی کز فغان من از خواب ناز نگردیده بیدار، بادام اوست ز…
ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما
ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما بیضهٔ بلبل بود هر غنچهٔ گلزار ما دست بر سر میزند همچون مگس شکرفروش زهر خود…
لاله و گل چهره از شرم تو رنگین کرده اند
لاله و گل چهره از شرم تو رنگین کرده اند یوسفی، بهر همین نام تو گرگین کرده اند نه همین نقش ترا در چشم من…
گل پی نکهت او دست دعا کرد بلند
گل پی نکهت او دست دعا کرد بلند شمع، گردن به ره باد صبا کرد بلند هر قدم در ره گلشن خطری در خواب است…
کی ز تیغ آفتاب خویش باشد غم مرا
کی ز تیغ آفتاب خویش باشد غم مرا سر بود در راه او چون قطرهٔ شبنم مرا من که همچون سبزهام هر شبنم آب زندگی…
کرده ام در گوشه ی ایران قناعت کار خود
کرده ام در گوشه ی ایران قناعت کار خود بس بود هندوستانم سایه ی دیوار خود همچو بال مرغ بسمل مضطرب گردد، اگر افکند موم…
قدم هرکس به راه او نهد منزل نمیخواهد
قدم هرکس به راه او نهد منزل نمیخواهد به این بحر آنکه گردد آشنا، ساحل نمیخواهد ازان چون مرغ بسمل میتپم در خاک و خون…
غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب نداشت
غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب نداشت چه کند، دسترسی بر سخن خوب نداشت استخوانهای من از سنگ ملامت به همای داشت چندان سخن از درد…
عشق آشوب دل و جوش درون می آرد
عشق آشوب دل و جوش درون می آرد گل این باغ نبویی که جنون می آرد دارد آبی چمن عشق که یک قطره ازو مرغ…
صبرم از درد تو تکلیف مداوا میکند
صبرم از درد تو تکلیف مداوا میکند از سر زلف تو دل را چون گره وا میکند همچو فرهادی نخواهی یافت ای شیرین، ولی چون…
شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت
شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت بیخودی در وصل از من انتقام خود…