غزلیات سلمان ساوجی
عارفا لعل لبش می میدهد هشیار باش
عارفا لعل لبش می میدهد هشیار باش چشم مستش رهزن خواب است هان! بیدار باش گر به دین عشق او اقرار داری، عشق او منکر…
سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین
سرو من سنبل تر بر زده بر گل پرچین بستده لشکر رومش ز حبش لشکر چین رسته و بسته به دست بت من سنبلتر وز…
ز کویش نسیم صبا بوی برد
ز کویش نسیم صبا بوی برد به بویش دلم پی بدان کوی برد دل از چنبر زلف او چون جهد؟ که باد سحر جان به…
دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست
دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست ز سر برآمده، در پا فتاده، رفته ز دست ز من برید و به زلفت…
دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد
دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال به کمان مهره…
دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد
دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد چشم مست تو به هر گوشه، خرابی دارد نرگس مست خوشت، گر چه چو من بیمار است…
خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد
خاک آن بادم که از خاک درت بویی برد گرد آن خاکم که باد از کوی مه رویی برد از هوا داری بجان جویم نسیم…
چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟
چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟ شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت چون نویسم، کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت باز…
جز نقش صورتت دل، نقشی نمیپذیرد
جز نقش صورتت دل، نقشی نمیپذیرد تو جان نازنینی و ز جان نمیگزیرد ما غرق آب و زاهد، دم میزند ز آتش گو دم مزن…
تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد
تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد خواست که از گوشه خواب، درآید به چشم خانه،…
بیوفا میخواندم، آن بیوفا، پیداست کیست
بیوفا میخواندم، آن بیوفا، پیداست کیست من به مهرش میدهم جان، بیوفا پیداست کیست باز بی مهر و وفا، میخواندم اما به گل مهر نتوان…
به درد دل گرفتارم دوای دل نمیدانم
به درد دل گرفتارم دوای دل نمیدانم دوای درد دل کاری است بس مشکل نمیدانم به چشم خویش میبینم که خواهد ریخت خون دل ندانم…
باز میافکند آن زلف کمند افکن او
باز میافکند آن زلف کمند افکن او کار آشفته ما را همه در گردن او مکش ای باد صبا دامن گل را که نهاد کار…
ای میوه رسیده ز بستان کیستی
ای میوه رسیده ز بستان کیستی وی آیت نو آمده در شان کیستی؟ جانها گرفتهاند تو را در میان چو شمع جانت فدا تو شمع…
ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده
ای آنکه رخ و زلف تو آرایش دیده گردیده بسی دیده و مثل تو ندیده از گوشه بسی گوشه نشین را که ببینی در میکدهها…
از گلستان رویت، در دیده خار دارم
از گلستان رویت، در دیده خار دارم وز رهگذار کویت، در دل غبار دارم روز الست گشتم، مست از خمار چشمت هر درد سر که…
یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست
یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست دل بسی دارد ندانم، زان میان، دلدار کیست خاک پایش را تصور میکند در چشم خویش…
هر که از روی تواضع بنهد پیشانی
هر که از روی تواضع بنهد پیشانی پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی! همه خواهند تو را، تا تو کرا میخواهی؟ همه خوانند…
نه در کوی تو مییابم مجالی
نه در کوی تو مییابم مجالی نه میبینم وصالت هر به سالی مجالی کی بود بر خاک آن کوی؟ که باد صبح را نبود مجالی…
میکند غارت صبر و دل و دین سودایش
میکند غارت صبر و دل و دین سودایش آنکه او هیچ ندارد، چه غم از یغمایش؟ گر دل و جان من دلشده بودی بر جای…
مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن
مفتاح فتوح از در میخانه طلب کن کام دوجهان از لب جانانه طلب کن آن یار که در صومعه جستی و ندیدی باشد که توان…
مجموع درونی که پریشان تو باشد
مجموع درونی که پریشان تو باشد آزاد اسیری که به زندان تو باشد دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟ زان شیفته کو بی…
گل که خوش طلعت و خوشبو آمد
گل که خوش طلعت و خوشبو آمد عاشق روت به صد رو آمد کاسهای داشت سرم را عشقت سر شوریده به زانو آمد نیست از…
کسی که قصه درد مرا نمیداند
کسی که قصه درد مرا نمیداند ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم بجان دوست که…
صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد
صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد ز صنم جفا چه جویی که درو وفا نباشد؟ ز حبیب خود شنیدم که به نزد ما جمادی…
سرو سهی که کارش بالا بود همیشه
سرو سهی که کارش بالا بود همیشه پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد هر ذره…
زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را
زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را عشق تو خانه ساخته بود، این خراب را مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار…
دوشم آن گلچهره در آغوش بود
دوشم آن گلچهره در آغوش بود حبذا وقتی که ما را دوش بود لب به لب، رخسار بر رخسار بد رو به رو، آغوش بر…
دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری
دل بر سر کوی تو نهادیم به خواری جان در غم عشق تو بدادیم به زاری دل در غم عشق تو نهادیم نه بر عمر…
خیال نرگس مستت، ببست خوابم را
خیال نرگس مستت، ببست خوابم را کمند طره شستت، ببرد تابم را چو ذره مضطربم، سایه بر سر اندازم دمی قرار ده، آشوب و اضطرابم…
حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است
حلقه زلف تو، سرمایه هر سودایی است غمزه مست تو، سر فتنه هر غوغایی است راز سر بسته زلفت، مگشا، پیش صبا که صبا هم…
چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب
چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم نیست سرچشمه، به…
جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدست
جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدست میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمد ست جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از…
ترک من میآیی و دلها به یغما میبری
ترک من میآیی و دلها به یغما میبری روی پنهان میکنی، دل آشکارا میبری دی دل من بردهای، امروز دین اکنون مرا نیم جانی مانده…
بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم
بیم آن است که در صومعه دیوانه شوم به از آن نیست که هم با در میخانه شوم من اگر دیر و گر زود بود…
به حضرت تو، که یارد، که قصهای ز من آرد؟
به حضرت تو، که یارد، که قصهای ز من آرد؟ به غیر باد و برآنم که باد، نیز نیارد اگر نسیم نماید، کسالتی به رسالت…
باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت
باز دل سودای آن زنجیر مو، از سر گرفت آتشم بنشسته بود از شمع رویش، در گرفت زهد خشک و دامن تر، آتش ما، مینشاند…
ای مه برا شبی خوش، ناز و عتاب تا کی؟
ای مه برا شبی خوش، ناز و عتاب تا کی؟ وی گل نقاب بگشا، شرم و حجاب تا کی؟ ماییم تشنه و تو عین الحیات…
ای آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من
ای آب آتش رنگ تو، بر باد داده خاک من در آب و آتش هر دم از خاک درت باد ختن آب است و آتش…
اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را
اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را به گل رضوان بر انداید، در فردوس اعلی را وگر سرور سر افرازت، زجنت، سایه بردارد…
یار ما رندست و با او یار میباید شدن
یار ما رندست و با او یار میباید شدن غمزهاش مست است هان، هوشیار میباید شدن تا ز لعل آتشین بر ما فشاند جرعهای سالها…
هر که چون سروم، گل اندامی نداشت
هر که چون سروم، گل اندامی نداشت در جهان، از عیش خوش کامی نداشت هر که در راهش، نشان را گم نکرد در میان عاشقان،…
نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است
نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است گفتهای، باد صبا با تو بگوید، خبرم این خبر پیش…
من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن
من هشیار با مستان ندارم روی بنشستن که میگویند بشکن عهد و بیشرمیست بشکستن حدیث دوستان در است و نتوانم شکستن در ولیکن عهد بتوانم…
مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است
مشنو، که مرا از درت، اندیشه دوری است اندیشه اگر هست، ز هجران، نه ضروری است دور از تو سرش باد ز تن دور، به…
مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است
مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است دریچه نظر و رهگذار خاطر من جز از خیال تو،…
گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی
گلرخا برخیز و بنشان سرو را بر طرف جوی روی بنمای و رخ گل را به خون دل بشوی سایه را گو با رخ من…
کارها دارد دل من با لب جانان هنوز
کارها دارد دل من با لب جانان هنوز دور حسنش راست اکنون اول دوران هنوز در بهار حسنش از صد گل یکی نشکفته است گرد…
صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه
صوفی ز سر توبه شد با سر پیمانه رخت و بنه از مسجد آورد به میخانه هر صورت آبادان کز باده شود ویران معموره معنی…
سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست
سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست ماه را، با رخ تو، دعوی زیبایی نیست هر که بیند، گل روی تو و عاشق نشود همچو…