هر دم برم به گریه پناه از فراق یار

هر دم برم به گریه پناه از فراق یار آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار! نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که…

ادامه مطلب

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده ز سوز و آه خود بسیار سرد و گرمها دیده طریق جان‌گذاری را ز راه شوق واجسته…

ادامه مطلب

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟ سگان را در بر خود جای و جای ما نمی‌کردی؟ چو جانت می‌سپرد این تن بجز خونش نمی‌خوردی؟…

ادامه مطلب

نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم

نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم دامن ز هوی و هوسش دور گرفتم زین حجرهٔ ویرانه چو شد سیر دل ما راه در آن خانهٔ معمور…

ادامه مطلب

من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر

من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر کین زمان میخوردم و در حال می‌خواهم دگر محنت من جمله از عشقست و رنج از…

ادامه مطلب

معراج ما به روح و روان بود صبح دم

معراج ما به روح و روان بود صبح دم دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز از چشم…

ادامه مطلب

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد من غلام رندی، کو، چون به باده…

ادامه مطلب

ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام

ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام بندهٔ قد خوش و رفتار چالاک توام قرص خورشیدی، که چون بر رویت اندازم نظر روشنایی باز می‌دارد ز…

ادامه مطلب

گلت بنده گردید و شمشاد نیز

گلت بنده گردید و شمشاد نیز غلام تو شد سرو آزاد نیز که صد رحمت ایزدی بر رخت هزار آفرین بر لبت باد نیز ز…

ادامه مطلب

گرد مغان گرد و بادهای مغانه

گرد مغان گرد و بادهای مغانه تا به کجا می‌رسد حدیث زمانه؟ هر چه بجز می، بلاشناس و مصیبت هر چه بجز عشق، باد دان…

ادامه مطلب

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم آن کو…

ادامه مطلب

کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟

کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟ گر نبود نامه‌ای، زبر برساند گرم روی کو؟ که پیش این نفس سرد خشک سلامی به چشم تر…

ادامه مطلب

قلندران تهی سر کلاه دارانند

قلندران تهی سر کلاه دارانند به ترک یار بگفتند و بربارانند نظر به صورت ایشان ز روی معنی کن که پشت لشکر معنی چنین سوارانند…

ادامه مطلب

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو دل بر شادی نخورد، تا ببریدیم ازو دست تمنای ما شاخ امیدی نشاند لیک به هنگام کار میوه…

ادامه مطلب

عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست

عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست وین نداند، مگر آن دل که درو آگاهیست آن شناسد که چه بر یوسف مسکین آمد از غم روی…

ادامه مطلب

صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم

صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم خبر کنش که زهی بیخبر ز کار دلم! شکستهٔ غم عشقت ز روزگار، ای دوست دل منست، که شادی…

ادامه مطلب

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی گفتی چو کارت افتد من دستگیر باشم خود با…

ادامه مطلب

سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید

سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید دل ریش من بکاوی همه درد و غم برآید تو ازآن سخن که گویی و از…

ادامه مطلب

زین دایره تا بدر نیفتی

زین دایره تا بدر نیفتی در دایرهٔ دگر نیفتی سودی کن ازین سفر، که هرگز در بهتر ازین سفر نیفتی صاحب نظر ار نمیشوی سهل…

ادامه مطلب

زاهدان را گذاشتیم به جنگ

زاهدان را گذاشتیم به جنگ ما و جام شراب و نغمهٔ چنگ نه پی مال می‌رویم و نه جاه نی غم می خوریم و نه…

ادامه مطلب

روی در پرده و از پرده برون می‌نگری

روی در پرده و از پرده برون می‌نگری پرده‌بردار، که داریم سر پرده‌دری خلق بر ظاهر حسن تو سخنها گویند خود ندانند که از کوی…

ادامه مطلب

رخ و زلفت، ای پریرخ، سمنست و مشک چینی

رخ و زلفت، ای پریرخ، سمنست و مشک چینی به دهان و لب بگویم که نبات و انگبینی تو اگر در آب روزی نظری کنی…

ادامه مطلب

دولت ز در باز آمدی ما را پس از بی‌دولتی

دولت ز در باز آمدی ما را پس از بی‌دولتی گر رخ نمودی ترک ما «بعداللتیا واللتی» می‌زیبد او را سلطنت، زیرا که پیش درگهش…

ادامه مطلب

دلی می‌باید اندر عشق جان را وقف غم کرده

دلی می‌باید اندر عشق جان را وقف غم کرده میان عالمی خود را به رسوایی علم کرده جفای دلبری هر روز کارش بر هم آشفته…

ادامه مطلب

دلبرا چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟

دلبرا چندین عتاب و جنگ و خشم و ناز چیست؟ از من مهجور سرگردان چه دیدی؟ باز چیست؟ ما خود از خواری و مسکینی بخاک…

ادامه مطلب

دل به تو دادیم و شکستی، برو

دل به تو دادیم و شکستی، برو سینهٔ ما را چو بخستی ، برو داد دل از پیش تو می‌خواستم چون بت بیداد پرستی، برو…

ادامه مطلب

درین لشکر، که می‌بینی، سواری نیست غیر از تو

درین لشکر، که می‌بینی، سواری نیست غیر از تو کسی دیگر درین عالم به کاری نیست غیر از تو هر آن کس را که میدانی…

ادامه مطلب

در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس

در ضمیر ما نمیگنجد بغیر از دوست کس هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس یاد میدار آنکه هستی هر…

ادامه مطلب

خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن

خلاف دشمنان روزی نظر بر دوستان افگن حسودان را بخوابان چشم و بندی بر زبان افگن دهانم خشک و لب تلخ از فراق تست، یک…

ادامه مطلب

حاصل از عشقت نمی‌بینم بجز غم خوردنی

حاصل از عشقت نمی‌بینم بجز غم خوردنی پرورش مشکل توان کرد از چنین پروردنی دوش فرمودی که خواهم کشتن آن شوریده را از پس سالی…

ادامه مطلب

چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد

چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان ماهش چو…

ادامه مطلب

چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت

چه شد آن سرو سهی؟ کز لب این بام برفت که به یک دیدن او از دلم آرام برفت چه سخن کرد به چشم و…

ادامه مطلب

جماعتی که مرا توبه کار می‌خوانند

جماعتی که مرا توبه کار می‌خوانند ز عشق توبه بکردم، بگوی تا دانند به بند عشق چو شد پای تا سرم بسته به پند عقلم…

ادامه مطلب

تویی که از لب لعلت گلاب می‌ریزد

تویی که از لب لعلت گلاب می‌ریزد ز زلف پرشکنت مشک ناب می‌ریزد متاب زلف خود، ای آفتاب رخ، دیگر که فتنه زآن سر زلف…

ادامه مطلب

تن به تو دادم، دل و جانش مبر

تن به تو دادم، دل و جانش مبر دل برت آمد، ز جهانش مبر از دل من گرچه گرو می‌بری اول بازیست، روانش مبر دشمن…

ادامه مطلب

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات

تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات در سیاهی شو، اگر می‌طلبی آب حیات موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی تا درین…

ادامه مطلب

پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست

پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست آن سرو لاله چهره، که در غنچهٔ قباست خلقی، چو طرف، بر کمرش بسته‌اند دل وین دولت…

ادامه مطلب

بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح

بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان تویی، که…

ادامه مطلب

به سر زلف سیه دوش گره برزده بود

به سر زلف سیه دوش گره برزده بود خلق را آتش سوزنده به دل در زده بود مرد را مردمک دیده به خون تر می‌کرد…

ادامه مطلب

به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم

به تازه باد جدایی گلی ببرد ز باغم که همچو بلبل مسکین از آن به درد و به داغم اگر حدیث مشوش کنم بدیع نباشد…

ادامه مطلب

بر من نمی‌نشینی نفسی به دلنوازی

بر من نمی‌نشینی نفسی به دلنوازی بنشین دمی، که خون شد دل من ز چاره سازی همه سر بر آستان تو نهاده‌ایم، تا خود تو…

ادامه مطلب

بباد صبا گفتم از شوق دوش

بباد صبا گفتم از شوق دوش که درکارم، ار میتوانی، بکوش نشانی از آن نوشدارو بیار که سودای او بردم از مغز هوش نه زان…

ادامه مطلب

باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی

باز آمدی، که خونم بر خاک در بریزی توفان موج خیزم زین چشم تر بریزی هر ساعتی به شکلی، هر لحظه‌ای بینگی دوداز دلم برآری،…

ادامه مطلب

این همه پروانها، سوخته از چپ و راست

این همه پروانها، سوخته از چپ و راست شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟ شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟ وین همه…

ادامه مطلب

ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست

ای مدعی، دلت گر ازین باده مست نیست در عیب ما مرو، که ترا حق به دست نیست بگشای دست و جان و دلت را…

ادامه مطلب

ای صبا، از من آشفته فلان را میپرس

ای صبا، از من آشفته فلان را میپرس می‌نشان جان و دل و آن دل و جان را میپرس در جهان هم نفسی جز تو…

ادامه مطلب

ای رخت خرم و دهانت خوش

ای رخت خرم و دهانت خوش وآن نظر کردن نهانت خوش روش قد نازنینت خوب شیوهٔ چشم ناتوانت خوش وصل آن رخ به جان همی…

ادامه مطلب

ای تن و اندامت از گل خرمنی

ای تن و اندامت از گل خرمنی عالمی حسنی تو در پیراهنی دل که بالای تو و روی تو دید کی فرود آید به سرو…

ادامه مطلب

ای از عرب و از عجمت مثل نزاده

ای از عرب و از عجمت مثل نزاده حسن تو عرب را و عجم را بتو داده در روی عجم چشم توصد تیر کشیده وز…

ادامه مطلب

آن گل سوریست در کلاله نهفته

آن گل سوریست در کلاله نهفته یا به عبیرست برگ لاله نهفته در دهن کوچک چو پستهٔ او بین رستهٔ دندان همچو ژاله نهفته از…

ادامه مطلب