غزلیات بلند اقبال
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم زخیال لب چون لعل تو خونین جگریم نه ز خاکیم ونه از آب ونه از آتش وباد آدمی…
گلگون چو روی یار من از غازه می شود
گلگون چو روی یار من از غازه می شود داغ دل من از غم اوتازه می شود از یادچشم وچهره او اشک وبخت من سرخ…
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی…
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست به کف صبحدم از زلف تو تا تاری هست نه بجز ذکر تو در روز وشبم کاری هست نه…
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست مرا به زاهد این شهر دوستی نبود که…
عجب از چشم سیه راهزنی
عجب از چشم سیه راهزنی آفت جان ودل مرد و زنی هم به خد عبرت ماه فلکی هم به قد غیرت سروچمنی نه چه گفتم…
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو عشق رخ تو…
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی کشدمانند نی افغان به آهنگی زهر بندی مگر کردی اسیر سرو قد خویش قمری را که…
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم در آتشیم وعجب حالت خوشی داریم شودنصیب دل ما هر آن بلا که رسد دل شکسته زار بلاکشی داریم…
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی آخر شبی چوبخت من…
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم مست بودم پنجه در چنگ پلنگی می زدم می زدم بر سینه گاهی خنجر از ابروی…
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست مشمر ای دل صفت حسن که دارد…
دل تومایل جفا است هنوز
دل تومایل جفا است هنوز دل من بر سر وفا است هنوز ای به بالا بلا مرا دل وجان به بلای تومبتلا است هنوز ای…
در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام
در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام وندر آن شکر عجب قندی مکرر دیده ام از شکر قند مکرر می شود پیدا بلی…
داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز
داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز کرد چون نرگس بیمار خرابم دوسه روز باز آن ماه گراید به وثاقم دو سه…
چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی
چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی در پریشانی دل ما زآن نمی آرد غمی گر کسی بر هر چه یزدان داده روزی قانع است…
چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت
چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت بود شهبازی وخود رابه کبوتر زد و رفت آن مه چارده آیا ز کجا کردطلوع…
چرا به کار جهان روز و شب به تدبیری
چرا به کار جهان روز و شب به تدبیری مکن تلاش مگر بی خبر ز تقدیری ز بار پیری وغم خم شود قدت چون نخل…
توبه زلف از پی آزار دلم شانه کشی
توبه زلف از پی آزار دلم شانه کشی من از این شاد که دل را به سر شانه کشی ور زنی شانه به زلف از…
تا به زلف تو دلم ملحق شد
تا به زلف تو دلم ملحق شد این پریشانی از او مشتق شد تومگر روی به مه بنمودی که مه از نورجمالت شق شد بت…
بوی یار مهربان آیدهمی
بوی یار مهربان آیدهمی بر مشامم بوی جان آید همی خانه را ای دل ز آلایش بروب زآنکه سویت میهمان آید همی من نمی خواهم…
بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو
بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو کرده قدم را کمان حالت ابروی تو سرورود دررکوع گر تو درآئی به باغ مه ننماید طلوع…
بارم اندر کوی یارم درگل است
بارم اندر کوی یارم درگل است درگل است ار بارم اندر منزل است دادن جان باشد آسان درغمش زندگانی بی وجودش مشکل است شمع را…
ای مژه خونریز توچون ناوک دل دوز
ای مژه خونریز توچون ناوک دل دوز از چشم سیاه تو سیه گشته مرا روز برخیز وبیاور می وبنشین وبده جام وآتش به دلم ز…
ای ترک من ای آفت دین ودل وفرهنگ
ای ترک من ای آفت دین ودل وفرهنگ برخیز وبده باده و بیشین وبزن چنگ چون زلف پریشان توافتم زچه در تاب چون تنگ دهان…
آگه نیی که بیتو شب و روز چون کنیم
آگه نیی که بیتو شب و روز چون کنیم دل را کنیم خون وز چشمان برون کنیم جور وجفا هر آنچه توافزون کنی به ما…
از غم رویش مبین کز گریه چشمم نم بود
از غم رویش مبین کز گریه چشمم نم بود دامنم را بین که اندر هر کنارش یم بود در دل هر آدمی باشد در این…
از پریشانی ندام زلف مشتق گشته است
از پریشانی ندام زلف مشتق گشته است یا پریشانی به زلف یار ملحق گشته است بینی دلدار را بین جای انگشت نبی است کاین چنین…
یا مشو ازدردعشق ای دل علیل
یا مشو ازدردعشق ای دل علیل یاکه در پیش طبیبی برد دخیل یا مده خود را به دست دلبران یا فنا کن خویش را بی…
هر صفائی که دارد آن مه رو
هر صفائی که دارد آن مه رو هست من را چون هستیم هست او هرکه همرنگ یار نیست بلی نیست عشقش به غیر رنگ وبو…
نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم
نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم که در بر سر و قدی لاله رخ نسرین بدن دارم قمر دارد به سر سرو من…
نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید
نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید مرا روحی به روح وقوتی اندر جگر آید نه عمر رفته باز آید نه تیر از…
من از فراق توتاچندسوزم وسازم
من از فراق توتاچندسوزم وسازم بکن به وصل خود آخر دمی سرافرازم گهی چوباد صبا گر به سوی من گذری نثار پای تو راجای زر…
ما عاشقان مست دل از دست داده ایم
ما عاشقان مست دل از دست داده ایم از دست رفته ایم وز پا اوفتاده ایم چشم ازجهان وهرچه در اوهست بسته ایم بر روی…
گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم
گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم گفتمش ویرانه ام گفتا که تعمیرت کنم گفتم ازعشق توچون زلف توپرچین شد رخم گفت درعهدجوانی خواستم پیرت…
گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم
گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم گفتمش پیشتر آ تا نمکت را بمکم زهره ای در بر من یا قمری یا خورشید دانم…
کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد
کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد تنی که یار ندارد مگوکه جان دارد هر آن که گلرخی او را به بر بود شب وروز…
علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است
علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای که آتش غم…
عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند
عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند عاشقان گویند ما را آب اوتا پی زند مطرب اندرمجلس امشب هوش می خواران ببرد پا منه…
سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی
سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی که از آدم نیامد چون توفرزندی به زیبائی دهانت عارفان را شد دلیل نیستی اما ز…
زنده دور از روی آن سیمین تنم
زنده دور از روی آن سیمین تنم من عجب آهن دل وروئین تنم حال دل از من چه می پرسی زهجر کن به رخسارم نگاه…
ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد
ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد چو بیند می شوم آزرده طرح آشتی ریزد بود هوش از سرم صبر از دلم…
روشنی کف موسی همه ازروی تو بود
روشنی کف موسی همه ازروی تو بود تیرگی دل فرعون هم ازموی تو بود دم عیسی که از او عظم رمیم احیا شد رمزی از…
دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد
دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد ناگهم تدبیری آمد بهر دیدارش به یاد سوی اوگفتم نویسم شرح حالی تا مگر از غم…
دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی
دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی می شدی حاصل ز بندغم دل ما را نجاتی معنی این را بگویم تا بدانی هجر…
دل جای در آن طره طرار گرفته
دل جای در آن طره طرار گرفته گنجشک مگر جا به بر مار گرفته اشکم شده شنگرفی و روزم شده نیلی تا آینه روی تو…
در دلم از تو پریچهره شکی می آید
در دلم از تو پریچهره شکی می آید که پری می گذرد یا ملکی می آید اشک من سیم شد وچهره مرا زر گردید زآنکه…
خیز ای بت من باده گلگون کهن ده
خیز ای بت من باده گلگون کهن ده گر باده به من می دهی امروز به من ده امروز بسی تنگدلم از غم ایام ده…
چون به پیش پای دلبر زلف سرافکنده شد
چون به پیش پای دلبر زلف سرافکنده شد دل هم انر پای اوفتاد واز جان بنده شد دل سر زلف تو را بگرفت و از…
چنگ این همه در طره طرار مینداز
چنگ این همه در طره طرار مینداز در چنبر این مار سیه چنگ مینداز بردی دلم از بر ز برم نیز ببر جان جانا به…