غزلیات – بابا فغانی
دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم
دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم آیا کجا شد آن همه یاری که داشتم چندان نمک زدی که بجان هم رسید کار در سینه آن…
خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم
خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم چو دیده باز کنم در طواف کوی تو باشم حدیث حسن تو گویم نشان کوی تو پرسم…
خلقی به حسن خویش گرفتار دیدهای
خلقی به حسن خویش گرفتار دیدهای زان ناز میکنی که خریدار دیدهای چندانکه خشم و ناز کنی زارتر شوم زارم ازآن کشی که مرا زار…
چون بدلسوزی من یار زبان تیز کند
چون بدلسوزی من یار زبان تیز کند بسخن پسته ی خندان شکر آمیز کند گر دهان تلخی فرهاد بدآمد، شیرین خنده بر انجمن عشرت پرویز…
چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام
چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام فیض بهار و منفعت مل ندیده ام زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل من غیر نامرادی بلبل…
جفای لاله رخان راحت و فراغ منست
جفای لاله رخان راحت و فراغ منست هر آنچه داغ بود پیش خلق باغ منست سزد که آتش دل بر فلک زبانه کشد ازین هوی…
ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست
ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست هر سر موی دگر بر تن من تیر شدست در دلش هست که چون آب خورد خون مرا…
تا بکی در کنج خلوت گرد بیحاصل خوریم
تا بکی در کنج خلوت گرد بیحاصل خوریم خیز تا این سجده ها در سایه سروی بریم در دل اینست کان ساعت که محرمتر شدیم…
بهر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا
بهر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا ز داغش آتشی افروزم و پهلو نهم آنجا چو بینم دردمندی بر سر ره بیخود افتاده به…
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من بود بر هر سر…
بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی
بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی چکند کسی که عمری بغزال نیم خوابت…
باده در جامت مدام از اشک گلگون منست
باده در جامت مدام از اشک گلگون منست غنچه ی لعل تو گویا تشنه ی خون منست خرم آن محفل که عمدا گویم از لیلی…
ای غنچهٔ تو در سخن از سر معنوی
ای غنچهٔ تو در سخن از سر معنوی نخلت کرشمهبار ز انفاس عیسوی شیرینخرام من گذری کن به بوستان تا گل به مقدمت فگند تاج…
ای برده دل از دلبران حسنت ز روی دلبری
ای برده دل از دلبران حسنت ز روی دلبری هر گوشه سرگردان تو، صد آفتاب خاوری چون از قبای نیلگون نخل قدت آید برون یوسف…
آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت
آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت مژده ی مهر و وفا می دهم یار…
اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست
اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست بمکتب ستم او دلم ز وسوسه ی عقل چو طفل عربده جو…
از جان من حکایت جانان من بپرس
از جان من حکایت جانان من بپرس غافل چه داند این سخن از جان من بپرس هر قطره ی زبون نشود در شب چراغ این…
وقتست ای حریف که می در سبو کنند
وقتست ای حریف که می در سبو کنند دردیکشان بمنزل مقصود رو کنند ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم ساقی بگو که میکده را…
هرگز این دست تهی بند نقابی نکشید
هرگز این دست تهی بند نقابی نکشید خم زلفی نگرفت و می نابی نکشید سر آبی فلک عشوه گرم جلوه نداد کان سر آب در…
نوروز علم برزد و گل در چمن آمد
نوروز علم برزد و گل در چمن آمد خورشید سفر کرده ی من در وطن آمد مرغی که ز هجران گلی داشت ملالی در باغ…
نتوانم که بینم از دورش
نتوانم که بینم از دورش آه از شرم چشم مخمورش نیست در شهر کس که عاشق نیست چه بلا گشت حسن مشهورش این چراغ از…
منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب
منم ای شمع دل رفته و جان آمده بر لب شده بر آتش شوق تو چو پروانه مقرب شب وصلت که دران پرده کند عقل…
مرغ دلم به حلقهٔ مویی نهاده رخ
مرغ دلم به حلقهٔ مویی نهاده رخ در باغ وصل بر گل رویی نهاده رخ مست وصال چون نشود آنکه هر نفس بیخود بجیب غالیه…
مجو ای دل بخور از بهر ترتیب دماغ من
مجو ای دل بخور از بهر ترتیب دماغ من مگر آگه نیی شبهای هجر از درد و داغ من دلم کز داغ هجران شد سیه…
ما را نه میل باغ و نه پروای بلبلست
ما را نه میل باغ و نه پروای بلبلست فریاد ما ز جلوه ی آن روی چون گلست گویا ندارد از قدو زلف تو آگهی…
گل گل رخت ز دیده ی نمناک من شکفت
گل گل رخت ز دیده ی نمناک من شکفت گلزار حسنت از نظر پاک من شکفت خون می چکد ز داغ دل لاله در چمن…
گاهی عتاب و گاه ترحم نمودهای
گاهی عتاب و گاه ترحم نمودهای گه زهر چشم و گاه تبسم نمودهای با اهل درد جور و جفا کردهای به ناز مهر و وفا…
فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش
فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش که باد خاک قدم صد نگارخانه ی چینش تبارک الله از آن آب و رنگ خاتم…
عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو
عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو چنانکه از ورق گل چکد گلاب فرو خطت چو سنبل مشگین بود سحرخیزی گرفته هر طرفش نور آفتاب…
شکر خدا که با من بیدل نشست یار
شکر خدا که با من بیدل نشست یار می خورد و بی حجاب بمحفل نشست یار منعم نه آگهست که با بینوای شهر آمد بدرد…
سیمای توام در دل پر نور نگنجد
سیمای توام در دل پر نور نگنجد نور شجر حسن تو در طور نگنجد در حلقه ی دلها ز صدای نی تیرت شوریست که در…
ساقی چه سر گران به من زار گشتهای
ساقی چه سر گران به من زار گشتهای پیمانهای بنوش که هشیار گشتهای در بحر خواب بودی و طوفان گرفته بود اکنون قیامتست که بیدار…
ز بیرحمی چو آن گل پیرهن دور از بر من شد
ز بیرحمی چو آن گل پیرهن دور از بر من شد بتن از خرقه ی پشمینه ام هر تار سوزن شد نماید همچو عکس طوطی…
رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته
رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته چو برگ لاله رخش رنگ آفتاب گرفته عرق روان ز بناگوش چون گلش بگریبان چنانکه پیرهنش…
دمی که آن گل خندان بقصد خون منست
دمی که آن گل خندان بقصد خون منست ز خوی نازک او نیست از جنون منست بنا امیدی از آن آستان شدم محروم نشان بخت…
دلم آه سحر چون با دعا دمساز گردانید
دلم آه سحر چون با دعا دمساز گردانید ز غربت آفتاب من عنانرا باز گردانید هوای دلکش صحرا و آب دیده ی عاشق نهال نازکش…
در کنج محنت این دل دیوانه خوشترست
در کنج محنت این دل دیوانه خوشترست دیوانه را مقام بویرانه خوشترست این قطره های اشک عقیقی زمان زمان در دیده ام ز سبحه صد…
خوش آن مستی که چون بر آستان او جبین مالم
خوش آن مستی که چون بر آستان او جبین مالم گهی خاک رهش بوسم گهی رخ بر زمین مالم درون پردرد و لب پرخنده این…
خطش چو بنام من از خامه برون آید
خطش چو بنام من از خامه برون آید بس نکته ی دلسوزی کز نامه برون آید آنروز که در مکتب دیدم سبقش گفتم کاین طفل…
چون از می صبوحی رنگ رخش برآید
چون از می صبوحی رنگ رخش برآید بهر نظاره ی او خورشید بر در آید خوش آنکه سر بزانو باشم در انتظارش ناگه چو سر…
چند گردیم درین دیر کهن پیر شدیم
چند گردیم درین دیر کهن پیر شدیم آنقدر بیهده گشتیم که دلگیر شدیم کس ندیدیم که تلخی نشنیدیم ازو گرچه با پیر و جوان چون…
جفا مکن که دگر آن جفا نمی گنجد
جفا مکن که دگر آن جفا نمی گنجد چنان شدم که بدل ماجرا نمی گنجد هزار گونه جفا نقش بسته در دل تو چه شد…
ترا گزیده برای گزند خویشتنم
ترا گزیده برای گزند خویشتنم هلاک میطلبم نه بیند خویشتنم گل مراد ز نخل تو آنقدر چیدم که شرمسار ز بخت بلند خویشتنم تو گرم…
پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکیست
پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکیست حال آسوده و درد جگر چاک یکیست برگ عیش دگران روز بروز افزونست خرمن سوخته ی ماست…
بهر کس گر درآیی خوبی رخسار کی ماند
بهر کس گر درآیی خوبی رخسار کی ماند نهالی کاینچنین باشد گلش بر بار کی ماند مرا خاریست در دل از تمنای گل رویت برآور…
بگشای پرده از گل رخسار اندکی
بگشای پرده از گل رخسار اندکی آبی نما بتشنه ی دیدار اندکی بسیار نازکی، مکن آزار بی دلان ای گل گذار همدمی خار اندکی رفتی…
بتان شهر که ترکانه باج می طلبند
بتان شهر که ترکانه باج می طلبند مراد سر بود از هر که تاج می طلبند نماند در جگرم آب و این سیه چشمان هنوز…
با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت
با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت صحبتم تلخ از جفای آن شکر لب چون گذشت چون توان گفتن که از دل گرمی…
ای غنچه تو چشمه ی نوش و نبات هم
ای غنچه تو چشمه ی نوش و نبات هم لعل لب تو آتش و آب حیات هم پروانه ی چراغ تو دارد شب وصال نور…
ای بر دلم ز وعدهٔ خام تو داغها
ای بر دلم ز وعدهٔ خام تو داغها شبها در انتظار تو سوزم چراغها بس روی آتشین که به یادت به خاک ماند چون برگهای…