غزلیات – بابا فغانی
فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش
فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش که باد خاک قدم صد نگارخانه ی چینش تبارک الله از آن آب و رنگ خاتم…
عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو
عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو چنانکه از ورق گل چکد گلاب فرو خطت چو سنبل مشگین بود سحرخیزی گرفته هر طرفش نور آفتاب…
شکر خدا که با من بیدل نشست یار
شکر خدا که با من بیدل نشست یار می خورد و بی حجاب بمحفل نشست یار منعم نه آگهست که با بینوای شهر آمد بدرد…
سیمای توام در دل پر نور نگنجد
سیمای توام در دل پر نور نگنجد نور شجر حسن تو در طور نگنجد در حلقه ی دلها ز صدای نی تیرت شوریست که در…
ساقی چه سر گران به من زار گشتهای
ساقی چه سر گران به من زار گشتهای پیمانهای بنوش که هشیار گشتهای در بحر خواب بودی و طوفان گرفته بود اکنون قیامتست که بیدار…
ز دورت بینم و پوشم نر از غیرت دیده
ز دورت بینم و پوشم نر از غیرت دیده بچشم دل کنم نظاره یی بی منت دیده برای جلوه ی خیل خیالت در حریم دل…
رسید آن شمع و از هر جانبی پروانه میجوید
رسید آن شمع و از هر جانبی پروانه میجوید پریشان کرده کاکل عاشق دیوانه میجوید ز بدخویی و مستی خون کند در کاسهام اکنون که…
دهی حیات ابد این دم از تو نیست عجب
دهی حیات ابد این دم از تو نیست عجب به یک کرشمه کشی این هم از تو نیست عجب ز من که سوخته ام عیش…
دلا بی نقد جان راه سر کویش نپیمایی
دلا بی نقد جان راه سر کویش نپیمایی که نتوان رفت راه کعبه تا نبود توانایی مرا جان بر لب و گفتی که می آیم…
دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم
دشمن شدی بیکدمه زاری که داشتم آیا کجا شد آن همه یاری که داشتم چندان نمک زدی که بجان هم رسید کار در سینه آن…
خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم
خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم چو دیده باز کنم در طواف کوی تو باشم حدیث حسن تو گویم نشان کوی تو پرسم…
خلقی به حسن خویش گرفتار دیدهای
خلقی به حسن خویش گرفتار دیدهای زان ناز میکنی که خریدار دیدهای چندانکه خشم و ناز کنی زارتر شوم زارم ازآن کشی که مرا زار…
چون بدلسوزی من یار زبان تیز کند
چون بدلسوزی من یار زبان تیز کند بسخن پسته ی خندان شکر آمیز کند گر دهان تلخی فرهاد بدآمد، شیرین خنده بر انجمن عشرت پرویز…
چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام
چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام فیض بهار و منفعت مل ندیده ام زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل من غیر نامرادی بلبل…
جفای لاله رخان راحت و فراغ منست
جفای لاله رخان راحت و فراغ منست هر آنچه داغ بود پیش خلق باغ منست سزد که آتش دل بر فلک زبانه کشد ازین هوی…
ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست
ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست هر سر موی دگر بر تن من تیر شدست در دلش هست که چون آب خورد خون مرا…
تا بکی در کنج خلوت گرد بیحاصل خوریم
تا بکی در کنج خلوت گرد بیحاصل خوریم خیز تا این سجده ها در سایه سروی بریم در دل اینست کان ساعت که محرمتر شدیم…
بهر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا
بهر گلشن که بینم مبتلایی رو نهم آنجا ز داغش آتشی افروزم و پهلو نهم آنجا چو بینم دردمندی بر سر ره بیخود افتاده به…
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من بود بر هر سر…
بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی
بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی چکند کسی که عمری بغزال نیم خوابت…
باده در جامت مدام از اشک گلگون منست
باده در جامت مدام از اشک گلگون منست غنچه ی لعل تو گویا تشنه ی خون منست خرم آن محفل که عمدا گویم از لیلی…
ای غنچهٔ تو در سخن از سر معنوی
ای غنچهٔ تو در سخن از سر معنوی نخلت کرشمهبار ز انفاس عیسوی شیرینخرام من گذری کن به بوستان تا گل به مقدمت فگند تاج…
ای برده دل از دلبران حسنت ز روی دلبری
ای برده دل از دلبران حسنت ز روی دلبری هر گوشه سرگردان تو، صد آفتاب خاوری چون از قبای نیلگون نخل قدت آید برون یوسف…
آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت
آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت مژده ی مهر و وفا می دهم یار…
اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست
اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست بمکتب ستم او دلم ز وسوسه ی عقل چو طفل عربده جو…
از جان من حکایت جانان من بپرس
از جان من حکایت جانان من بپرس غافل چه داند این سخن از جان من بپرس هر قطره ی زبون نشود در شب چراغ این…