بت یکدانه

خرّم آن روز که ما عاکف میخانه شویم از کف عقل، برون جسته و دیوانه شویم بشکنیم آینه فلسفه و عرفان را از صنمخانه این…

ادامه مطلب

جام جم

با گلرخان بگویید ما را به خود پذیرند از عاشقان بیدل، همواره دست گیرند دردی است در دلِ ما، درمان نمی پذیرد دستی به عاشقان…

ادامه مطلب

خلوت مستان

در حلقه درویش، ندیدیم صفایی در صومعه، از او نشنیدیم ندایی در مدرسه، از دوست نخواندیم کتابی در ماذنه، از یار ندیدیم صدایی در جمع…

ادامه مطلب

راز نهان

داستان غم من راز نهانی باشد آن شناسد که ز خود یکسره فانی باشد به خمِ طره زلفت نتوانم ره یافت آن تواند که دلش…

ادامه مطلب

سراپرده عشق

باید از رفتن او جامه به تن، پاره کنم درد دل را به چه انگیزه توان چاره کنم؟ در میخانه گشایید به رویم که دمی…

ادامه مطلب

عروس صبح

امشب که در کنار منی، خفته چون عروس زنهار تا دریغ نداری، کنار و بوس ای شب، بگیر تنگ به بر نوعروس صبح امشب که…

ادامه مطلب

کاروان عمر

عمر را پایان رسید و یارم از در درنیامد قصّه‏ام آخر شد و این غصّه را آخر نیامد جام مرگ آمد به دستم، جام می…

ادامه مطلب

لذت عشق

لذت عشق تو را جز عاشق محزون، نداند رنج لذت‏بخش هجران را بجز مجنون، نداند تا نگشتی کوهکن، شیرینی هجران ندانی ناز پرورده، ره آورد…

ادامه مطلب

میلاد گل

میلاد گل و بهار جان آمد برخیز که عید می‏کشان آمد خاموش مباش، زیر این خرقه بر جان جهان، دوباره جان آمد برگیر به دستْ…

ادامه مطلب

بار امانت

غمی خواهم که غمخوارم تو باشی دلی خواهم، دل آزارم تو باشی جهان را یک جوی ارزش نباشد اگر یارم، اگر یارم تو باشی ببوسم…

ادامه مطلب

جامه‌دران

من خواستار جام می از دست دلبرم این راز با که گویم و این غم کجا برم؟ جان باختم به حسرت دیدار روی دوست پروانه…

ادامه مطلب

در همای دوست

من در هوای دوست، گذشتم ز جان خویش دل از وطن بریدم و از خاندان خویش در شهر خویش، بود مرا دوستان بسی کردم جدا،…

ادامه مطلب

رخ خورشید

عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است دیده بگشای که بینی همه عالم طور است لاف کم زن که نبیند رخ خورشید…

ادامه مطلب

سرّ عشق

ما ز دلبستگی حیله گران، بی‏خبریم از پریشانی صاحبنظران، بی‏خبریم عاقلان از سر سودایی ما بی‏خبرند ما ز بیهودگی هوشوران بی‏خبریم خبری نیست ز عشاق…

ادامه مطلب

عشق چاره‌ساز

حدیث عشق تو، باد بهار باز آورد صبا ز طَرْف چمن، بوی دلنواز آورد طرب کنان گل از اسرار بوستان می گفت فسرده جان، خبر…

ادامه مطلب

کتاب عمر

پیری رسید و عهد جوانی تباه شد ایّام زندگی، همه صرف گناه شد بیراهه رفته پشت به مقصد، همی روم عمری دراز، صرف در این…

ادامه مطلب

محرم راز

در غم هجر رخ ماه تو، در سوز و گدازیم تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم؟ شب هجران تو آخر نشود، رُخ…

ادامه مطلب

نیم‌غمزه

پروانه وار بر در میخانه، پر زدم در بسته بود با دل دیوانه در زدم خوابم ربود، آن بت دلدار تا به صبح چون رغ…

ادامه مطلب

بار یار

اکنون که در میکده بسته است به رویم بهتر که غم خویش به خمار بگویم من کشته آن ساقی و پیمانه عشقم من عاشِق دلداده…

ادامه مطلب

جلوه جام

ای کاش، دوست درد دلم را دوا کند گر مهربانیم ننماید، جفا کند صوفی که از صفا، به دلش جلوه‏ای ندید جامی از او گرفت…

ادامه مطلب

دریا و سراب

ما را رها کنید در این رنج بی‏حساب با قلب پاره پاره و با سینه‏ای کباب عمری گذشت در غم هجران روی دوست مرغم درون…

ادامه مطلب

روز وصل

غم مخور، ایّام هجران رو به‏پایان می‏رود این خماری از سر ما می‏گساران می رود پرده را از روی ماه خویش، بالا می‏زند غمزه را…

ادامه مطلب

سلطان عشق

گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود سلطان عشق را به سوی ما نظر نبود جان در هوای دیدن دلدار داده‏ام باید چه…

ادامه مطلب

عشق دلدار

چشم بیمار تو ای می زده، بیمارم کرد حلقه گیسویت ای یار، گرفتارم کرد سرو بستانِ نکویی، گل گلزار جمال غمزه ناکرده، ز خوبان همه…

ادامه مطلب

کاروان عشق

پریشان‏حالی و درماندگیّ ما نمی‏دانی خطا کاری ما را فاش بی پروا نمی‏دانی به مستی، کاروان عاشقان رفتند از این منزل برون رفتند از لا…

ادامه مطلب

محرم عشق

وه، چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق آدم و جنّ و مَلَک، مانده به پیچ و خم عشق عرشیان، ناله و فریاد کنان…

ادامه مطلب

نسیم عشق

به من نگر که رخی همچو کهربا دارم دلی به سوی رخ یار دلربا دارم ز جام عشق چشیدم شراب صدق و صفا به خمّ…

ادامه مطلب

بهار آرزو

بر در میکده‏ام پرسه زنان، خواهی دید پیر دلباخته با بخت جوان، خواهی دید نو بهار آید و گلزار شکوفا گردد بی‏گمان کوتهی عمر خزان،…

ادامه مطلب

جلوه جمال

کوتاه سخن که یار آمد با گیسوی مُشکبار آمد بگشود در و نقاب برداشت بی پرده نگر، نگار آمد او بود و کسی نبود با…

ادامه مطلب

دریای عشق

افسانه جهان، دل دیوانه من است در شمع عشق سوخته، پروانه من است گیسوی یار، دام دل عاشقان اوست خال سیاه پشت لبش دانه من…

ادامه مطلب

روی یار

این رهروان عشق، کجا می‏روند زار؟ ره را کناره نیست، چرا می نهند بار؟ هر جا روند، جز سر کوی نگار نیست هر جا نهند…

ادامه مطلب

سفر عشق

با دلِ تنگ به سوی تو سفر باید کرد از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد پیر ما گفت: ز میخانه شفا باید جست…

ادامه مطلب

عشقِ مسیحا دم

بلبل از جلوه گل، نغمه داوود نمود نغمه‏اش درد دل غمزده بهبود نمود ساقی از جام جهان‏تاب به جانِ عاشق آنچه با جان خلیل، آتش…

ادامه مطلب

کعبه در زنجیر

خار راه منی ای شیخ! ز گلزار برو از سر راه من ای رند تبهکار، برو تو و ارشاد من، ای مرشد بی رشد و…

ادامه مطلب

محفل دلسوختگان

عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست؟ جز تو در محفل دلسوختگان، ذکری نیست این حدیثی‏است که…

ادامه مطلب

نهانخانه اسرار

بر در میکده از روی نیاز آمده‏ام پیش اصحاب طریقت، به نماز آمده‏ام از نهانخانه اسرار، ندارم خبری به در پیر مغان صاحب راز آمده‏ام…

ادامه مطلب

اخگر غم

آنکه ما را جفت با غم کرد، بنشانید فرد دیدی آخر پرسشی از حال زار ما نکرد؟ بر غَمِ پنهانْ اگر خواهی گواهی آشکار اشک…

ادامه مطلب

باده هوشیاری

برگیر جام و جامه زهد و ریا درآر محراب را به شیخ ریاکار واگذار با پیر میکده، خبر حال ما بگو با ساغری، برون کند…

ادامه مطلب

جلوه دیدار

پرده برگیر که من یار توام عاشقم، عاشق رخسار توام عشوه کن، ناز نما، لب بگشا جان من، عاشق گفتار توام بر سر بستر من…

ادامه مطلب

دریای فنا

کاش، روزی به سر کوی توام منزل بود که در آن شادی و اندوه، مراد دل بود کاش، از حلقه زلفت، گرهی در کف بود…

ادامه مطلب

راه و رسم عشق

آنکه سر در کوی او نگذاشته، آزاده نیست آنکه جان نفکنده در درگاه او، دلداده نیست نیستی را برگزین ای دوست، اندر راه عشق رنگ…

ادامه مطلب

شبِ وصل

یک امشبی که در آغوش ماه تابانم ز هر چه در دو جهان است، روی گردانم بگیر دامن خورشید را دمی، ای صبح که مه…

ادامه مطلب

عطر یار

ما ندانیم که دلبسته اوییم، همه مست و سرگشته آن روی نکوییم، همه فارغ از هر دو جهانیم و ندانیم که ما در پی غمزه…

ادامه مطلب

کعبه دل

تا از دیار هستی، در نیستی خزیدیم از هر چه غیر دلبر، از جان و دل بریدیم با کاروان بگویید: از راه کعبه برگرد ما…

ادامه مطلب

محفل رندان

آید آن روز که خاک سر کویش باشم ترک جان کرده و آشفته رویَش باشم ساغر روح‏فزا از کف لطفش گیرم غافل از هر دو…

ادامه مطلب

همّت پیر

رازی است مرا، رازگشایی خواهم دردی است به جانم و دوایی خواهم گر طور ندیدم و نخواهم دیدن در طور دل از تو، جای پایی…

ادامه مطلب

آرزوها

در دلم بود که آدم شوم؛ امّا نشدم بی‏خبر از همه عالم شوم؛ امّا نشدم بر درِ پیرِ خرابات نهم روی نیاز تا به این…

ادامه مطلب

بهار

بهار آمد که غم از جان برد، غم در دل افزون شد چه گویم کز غم آن سروِ خندان، جان و دل خون شد گروه…

ادامه مطلب

چشم بیمار

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم همچو…

ادامه مطلب

دریای جمال

سر زلفت به کناری زن و رخسارگشا تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی فنا به سر کوی تو ای قبله دل، راهی نیست ورنه…

ادامه مطلب