غزلیات ابوالمعانی بیدل
بینشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش
بینشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش عالمی در پرده است از شوخی پیراهنش خضر اگر بردی چو خط زان لعل سیراب آگهی دست…
بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است
بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است نور این آیینهٔ مینا ز سیماب من است یکجهان ضبط نفس دارد به خود پیچیدنم رشتهٔموهوم هستی تشنهٔنابمن است…
بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت
بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت میتوان از آتش سنگ نگینم نام سوخت الفت فقر از هوسهای غنایم بازداشت خاک این ویرانه در مغزم…
بسکه زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند
بسکه زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند هر چه را دیدم درین مشهد تبسم میکند چشم بگشا برحصول جستجو کاینجا چو شمع نقد خود هرکس بقدر…
بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم
بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم روشنست از دیدهٔ حیران چراغ بسملم رنگ دارد آتشی از کاروان بوی گل میتوان از موج خون کردن…
به امید فنا تاب وتب هستیگوارا شد
به امید فنا تاب وتب هستیگوارا شد هوای سوختن بال و پر پروانهٔ ما شد فکندیم از تمیز آخر خلل درکار یکتایی بدل شد شخص…
به تحریک نقابش گر شود مایل سر انگشتم
به تحریک نقابش گر شود مایل سر انگشتم ز پیچیدن جهانی رشته میبندد بر انگشتم مپرسید از اثر پیمایی حسن عرقناکش اشارت گرکنم از دور…
به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر
به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر حذر از بلندی دامنی که گران کند ته چین کمر ز پیام نشئهٔ عزوشان به دماغ سفله فسون مخوان…
به ذوق سجدهٔ او از عدم گلباز میآیم
به ذوق سجدهٔ او از عدم گلباز میآیم چه شوقست اینکه یک پیشانی و صد ناز میآیم تحیر نامهها دارم، هزار آیینه دربارم خیال آهنگ…
به سعی بینشانی آنسوی امکان رهی واکن
به سعی بینشانی آنسوی امکان رهی واکن پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد سری از خواب…
به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمونگردد
به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمونگردد زند خاکسترش دامنکه آتش سرنگونگردد ز خودداری عبث افسردگیها میکشد فطرت اگر تغییر رنگی گل کند باغ جنون…
به گفتگوی کسان مردمی که میلافند
به گفتگوی کسان مردمی که میلافند چو خط به معنی خود نارسیده حرافند مباش غره انصاف کاین نفسبافان به پنبهکاری مغز خیال ندافند توانگریکه دم…
به هر جبینکه بود سطری ازکتاب حیا
به هر جبینکه بود سطری ازکتاب حیا ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا شبی به روی عرقناک او نظرکردم گذشت عمر وشنا میکنم درآب حیا…
به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی
به وضع غربتم منظور بیتابیست آرامی ز موج گوهرم گرد یتیمی نیست بیدامی دل مایوس ما را ای فلک بیکار نگذاری حضور عشرت صبحی نباشد…
بهار عمر به صبح دمیده میماند
بهار عمر به صبح دمیده میماند نفس به وحشت صید رمیده میماند نسیم عیش اگر میوزد درین گلشن به صیت شهپر مرغ پریده میماند به…
بود بیمغزسرتند خروش مینا
بود بیمغزسرتند خروش مینا امشب از باده به جا آمده هوش مینا وقتآن شدکه به دریوزه شود سر خوش ناز کاسهٔ داغ من ازپنبهٔ گوش…
بی فقر آشکار نگردد عیار مرد
بی فقر آشکار نگردد عیار مرد بخت سیه بود محک اعتبار مرد پاس وقار و سد سکندر برابر است جز آبرو چو تیغ نشاید حصار…
بیتوچون شمع زضعف تن ما
بیتوچون شمع زضعف تن ما رنگ ما خفت بهپیراهن ما نقش پاییم ادبپرور عجز مژه خم میشود از دیدن ما خاک ما گرد قیامت دارد…
بیرخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست
بیرخت در چشمهٔ آیینه خاک است آب نیست چشم مخملرازشوق پای بوست خواب نیست بعدکشتن خون ما رنگ ست درپرواز شوق آب وخاک بسملت ازعالم…
بیمغزی و داری به من سوخته جان بحث
بیمغزی و داری به من سوخته جان بحث ای پنبه مکن هرزه به آتشنفسان بحث از یک نفس است این همه شور من و مایت…
پر مفلسم به من چه نوا میتوان رساند
پر مفلسم به من چه نوا میتوان رساند جایی نرفتهام که دعا میتوان رساند دورم ز وصل یار به خود هم نمیرسم یاران مرا دگر…
پوچ است سر به سر فلک بیمدار مغز
پوچ است سر به سر فلک بیمدار مغز چون شیشه زین کدو مطلب زینهار مغز راحتکند به سختی ایام نرمخو از استخوان به خویش برآرد…
پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها
پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها چون زبان خامشان پیچیده سر درکامها رنگ خوبی را ز چشم او بنای دیگر است روغن تصویر…
تا بهکی خواهی زلاف بخت بر سرها نشست
تا بهکی خواهی زلاف بخت بر سرها نشست برخطتسلیم میباید چونقش پا نشست مگذر از وضع ادب تا آبرو حاصل کنی چون به خود پیچیدگوهر…
تا حنا ازکفت بهکام رسید
تا حنا ازکفت بهکام رسید شفق رنگ گل به شام رسید مژده ای دل بهار میآید قاصد بوی گل پیام رسید تا عدم شد نفسشمار…
تا ز چمن دماغ را بوی بهار میرسد
تا ز چمن دماغ را بوی بهار میرسد ضبط خودم چه ممکن است نامهٔ یار میرسد گوش دل ترانهام میکدهٔ جنون کنید ناله به یاد…
تا کنم از هر بن مو رنگ هستی آشکار
تا کنم از هر بن مو رنگ هستی آشکار جام میخواهم در این میخانه یک طاووسدار سوختن میبالد آخر از کف افسوس من دامنی بر…
تا نمیدزدد غبار غفلت هستی خطاب
تا نمیدزدد غبار غفلت هستی خطاب بایدم از شرم این خاک پریشانگشت آب در طلسم حیرت این بحریک وارسته نیست موج هم داردگره بر بال…
تبسم هرکجا رنگ سخن زان لعل تر ریزد
تبسم هرکجا رنگ سخن زان لعل تر ریزد زآغوش رککل شوخی موجگهرریزد به آهنگ نثار مقدمگلشن تماشایت چمن در هر گلی صد نرگسستان سیم و…
تغافلچهخجلتبهخود چیدهباشد
تغافلچهخجلتبهخود چیدهباشد که آن نازنین سوی ما دیده باشد حنابیست رنگ بهار سرشکم بدانم به پای که غلتیده باشد طرب مفت دلگرهمه صبح شبنم زگل…
تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی گنجد
تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی گنجد گریبان عالمی دارد که در دامن نمیگنجد گرفتم نوبهاری پیش خود نشو و نما سرکن…
جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من
جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من بیستون زار است هر جا میرسد فرهاد من اضطرابم درکمین وعدهٔ فردا گداخت دانه افکندهست بیرون قفس صیاد…
جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم
جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم در پرتو چراغی پروانه مینگارم روز نشاط شب کرد آخر فراق یارم خود را اگر نسوزم شمعی دگر…
جنون از بس قیامت ریخت بر آیینهٔ هوشم
جنون از بس قیامت ریخت بر آیینهٔ هوشم ز شور دل،گران چون حلقهٔ زنجیر شد گوشم ندارم چون نگه زین انجمن اقبال تأثیری به هر…
جهدکن تا نروی بر اثر نیک و بدی
جهدکن تا نروی بر اثر نیک و بدی که خضر نیز درین بادیه دام است وددی تاگلستان تو در سبزهٔ خط گشت نهان دیدهای نیست…
چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم
چشم پوشیدیم و برما و من استغنا زدیم از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زدیم وحدت آغوش وداع اعتبارات است و…
چمن امروز فرش منزلکیست
چمن امروز فرش منزلکیست رگگل دود شمع محفلکیست قد پیری اگر نه دشمن ماست خم این طلاق تیغ قاتلکیست تپش آیینهدار حسرت ماست گل این…
چنینکه عمر تأملگر شتابگذشت
چنینکه عمر تأملگر شتابگذشت هوای آبلهای از سر حباب گذشت به چشمبند جهان این چه سحرپردازیست که بیحجابی آن جلوه از نقابگذشت به هر طرف…
چه شد آستان حضور دل که تو رنج دیر و حرم کشی
چه شد آستان حضور دل که تو رنج دیر و حرم کشی به جریدهٔ سبق وفا نزدی رقم که قلم کشی به قبول صورت بی…
چهسان با دوست درد و داغ چندین ساله بنویسم
چهسان با دوست درد و داغ چندین ساله بنویسم نیستان صفحهای مسطر زند تا ناله بنویسم به سطری گر رسم از نسخهٔ بخت سیاه خود…
چو سرو از ناز بر جوی حیا بالیدنت نازم
چو سرو از ناز بر جوی حیا بالیدنت نازم چو شمع از سرکشی در بزم دل نازبدنت نازم همه موج شکفتن میچکد از چین پیشانی…
چو ماه نو به چندین حسرت از خود کام میگیرم
چو ماه نو به چندین حسرت از خود کام میگیرم جنونها میکند خمیازه تا یک جام میگیرم به این گوشی که معنی از تمیزش ننگ…
چون حباب آیینهٔ مااز خموشی روشناست
چون حباب آیینهٔ مااز خموشی روشناست لب به هم بستن چراغ عافیت را روغن است یاد آزادیست گلزار اسیران قفس زندگیگر عشرتی دارد امید مردن…
چون شمع روزگاری با شعله سازکردم
چون شمع روزگاری با شعله سازکردم تا در طلسم هستی سیر گداز کردم قانع به یأس گشتم از مشق کج کلاهی یعنی شکست دل را…
چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم
چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم زیر کوه از سایهٔ دیوار مژگان خودیم دعوی هستی سند پیرایهٔ اثبات نیست اینقدر معلوم میگردد که بهتان…
حدیث عشق شودناله ترجمانش و لرزد
حدیث عشق شودناله ترجمانش و لرزد چو شیشه دلکهکشد تیغ از میانش و لرزد قیامت است بر آن بلبلی که از ادب گل پر شکستهکشد…
حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود
حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود جز حیا موجی ندارد چشمهٔ ایینهام گرد من چندان که روبی آب…
حیا عمریست با صد گردش رنگم طرف دارد
حیا عمریست با صد گردش رنگم طرف دارد عرق نقاش عبرت از جبین من صدف دارد نشد روشن صفای سینهٔ اخلاصکیشانت که درباب بهم جوشیدن…
خار خار کیست در طبع الم تخمیر من
خار خار کیست در طبع الم تخمیر من چون خراش سینه ناخن میکشد تصویر من بسکه بی رویت شکفتن رفته از تخمیر من نیست ممکن…
خجلم ز حسرت پیریی که ز چشم تر نکشد قدح
خجلم ز حسرت پیریی که ز چشم تر نکشد قدح ستم است داغ خمار شب به دم سحر نکشد قدح ز شرار کاغذم آب شد…