دیدن پروانه شمع را و عاشق شدن بر او

دیدن پروانه شمع را و عاشق شدن بر او زهی فرخنده فرخ جبینی همایون طلعتی دولت قرینی سعادت یاوری کز بخت مسعود نبرده رنج یابد…

ادامه مطلب

ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن

ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن خوش آن یاران که دریای شفیقند به مرگ و زندگی با هم رفیقند عجب ز آتش پرست…

ادامه مطلب

رسول فرستادن شمع نور را بسوی پروانه

رسول فرستادن شمع نور را بسوی پروانه رسولی بود امی چون پیمبر که بی خط سر پنهان بودش از بر رسول عقل را جبریل الهام…

ادامه مطلب

مدح سلطان یعقوب

مدح سلطان یعقوب زهی لطف خدا خورشید تابان سلیمان زمان یعقوب سلطان چو صاحب دیده از نور الهی است خداوند سفیدی و سیاهی است چو…

ادامه مطلب

بیمار شدن شمع و شکایت کردن از فلک

بیمار شدن شمع و شکایت کردن از فلک کسی تا کی ز داغ دل گدازد دلی تا کی سوز عشق سازد تنی کز داغ عشق…

ادامه مطلب

رفتن شمع در فانوس

رفتن شمع در فانوس چو شاهان شمع اگر رفتی بجایی ز پی می آمدش پرده سرایی یکی خرگاه بد فانوس نامش که گاه باد بد…

ادامه مطلب

مثل گفتن پروانه با شمع

مثل گفتن پروانه با شمع سیه پیر قلم آن حکمت اندوز که شد طوطی خط را نکته آموز ز مژگان زد رقم چون چشم پر…

ادامه مطلب

بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه

بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه خوشا دلخسته یی کور است یاری خوشا یاری که دارد غمگساری گر این را آتشی در…

ادامه مطلب

زاری شمع از فراق پروانه

زاری شمع از فراق پروانه بلایی همچو تنهایی نباشد به تنهایی شکیبایی نباشد هر آن لعلی که در سنگی درون است ز تنهاییست کش دل…

ادامه مطلب

مدح امیر اعظم شاه قلی بیگ

مدح امیر اعظم شاه قلی بیگ فلک قدری که هست از عزت و جاه بصورت شه بمعنی چاکر شاه برحمت دستگیر هر بد و نیک…

ادامه مطلب

بیرون آمدن شمع از پرده فانوس و روان شدن نور بجستجوی پروانه

بیرون آمدن شمع از پرده فانوس و روان شدن نور بجستجوی پروانه اگر عاشق گهی بهر صبوری بود در پرده عصمت ضروری عجب نبود چو…

ادامه مطلب

دیوانه شدن پروانه و صحرا گرفتن او

دیوانه شدن پروانه و صحرا گرفتن او نه خود میرفت از آن منزل به شبگیر کشان می بردیش زنجیر تقدیر چو دل، شاد از پری…

ادامه مطلب

نعت امیرالمؤمنین

نعت امیرالمؤمنین امیر المؤمنین شمع هدایت چراغ دیده ها شاه ولایت فلک یک خادم شب زنده دارش چراغ افروز قندیل مزارش دو شمع افروزد از…

ادامه مطلب

بهم رسیدن پروانه و شمع و فدا کردن پروانه خود را

بهم رسیدن پروانه و شمع و فدا کردن پروانه خود را عجب وقتی جگر سوزست آندم که افتد عاشقان را دیده برهم دو عاشق را…

ادامه مطلب

شمع و پروانه

شمع و پروانه بنام آنکه ما را از عنایت دهد پروانه شمع هدایت رگ جان را دهد چون شمع روشن غذای زندگی از پهلوی تن…

ادامه مطلب

نصیحت کردن کافور شمع را

نصیحت کردن کافور شمع را شنیدند آن دو تن چون قصه شمع بآتش سوختند بنیاد نصیحت بدو گفتا که ای سرو گل اندام چرا سوزد…

ادامه مطلب

تضرع کردن شمع پیش عنبر و التماس مواصلت با پروانه

تضرع کردن شمع پیش عنبر و التماس مواصلت با پروانه عجب حالی است عشق و دردمندی که با پستی کشد کار بلندی که گر شانشهی…

ادامه مطلب

زاری کردن پروانه با شمع

زاری کردن پروانه با شمع چو ناز افزون کند یار جفا کیش تو هم باید نیاز خود کنی بیش در مهر ار ببندد دلبر از…

ادامه مطلب

مناجات کردن پروانه

مناجات کردن پروانه خوشا آن بنده با عهد و پیوند که دارد بازگشتی با خداوند بکام خویش اگر چندی رود راه چو باز آید نیاز…

ادامه مطلب

جواب دادن پروانه

جواب دادن پروانه چو گفتند این حکایت خادمانش فتاد از داغ دل آتش بجانش زبان بگشاد و گفتا خادمان را که گویید از من آن…

ادامه مطلب

صفت دو خادم شمع و پیام شمع بسوی پروانه

صفت دو خادم شمع و پیام شمع بسوی پروانه دو خادم داشت آن سرو گل اندام یکی کافور و دیگر عنبرش نام دو خادم همدم…

ادامه مطلب

مناجات ایضا

مناجات ایضا الهی از کمال پادشاهی بتخت عزت و تاج الهی به وحیی کز تو آمد انبیا را به الهامی که دادی اولیا را بسوز…

ادامه مطلب

خطاب شمع با کافور و استعانت از او

خطاب شمع با کافور و استعانت از او خوش آنکس را که چون شمع دلاویز زبانی در دهانست آتش انگیز نه چون باد خنک هرگه…

ادامه مطلب

سبب نظم کتاب

سبب نظم کتاب مرا سوزی شبی با خویشتن بود چو فانوس آتشم در پیرهن بود شبی روشن چو صبح نیک روزان کواکب چون چراغ مه…

ادامه مطلب

یاری کردن شمع پروانه را در عشق

یاری کردن شمع پروانه را در عشق نهنگ شوق چون طوفان برآورد خرد را کشتی طاقت فرو برد چنان بحر محبت گشت حوشان که شمعش…

ادامه مطلب

در مناجات

در مناجات بود یارب که از پروانه جود برافروزی دلم را شمع مقصود ز توفیقم نمایی راه تحقیق چراغی بخشیم از نور توفیق دلم پروانه…

ادامه مطلب

زاری کردن پروانه از فراق شمع

زاری کردن پروانه از فراق شمع دل افکاری که او یاری ندارد بجز زاری دگر کاری ندارد مکن عیب ار بنالد خسته از غم که…

ادامه مطلب

آمدن شمع بمجلس

آمدن شمع بمجلس خوش آن دل کش بود محفل فروزی خوش آن محفل که دارد دلفروزی خوش آن روزی که با یاری سرآید خوش آن…

ادامه مطلب

خاتمت کتاب

خاتمت کتاب بحمدالله که این فرخنده بنیاد بپایان آمد و عمرم امان داد فلک پروانه توفیق دادم ز مهر افروخت این شمع مرادم سعادت کرد…

ادامه مطلب

عاشق شدن پروانه

عاشق شدن پروانه خوشا مستی، دیداری که یکدم فراغت بخشد از کار دو عالم خوش آن وارستگی کز عشق یابی که چون مجنون رخ از…

ادامه مطلب

آگاهی عنبر و کافور از حال شمع

آگاهی عنبر و کافور از حال شمع چو باشد بر دلی از داغ تابی برآید عاقبت بوی کبابی به هر جا بگذرد آهوی مشکین توان…

ادامه مطلب

جدایی افکندن باد میان پروانه و شمع

جدایی افکندن باد میان پروانه و شمع چو کردند آن دو تن دلسوزی آغاز فلک کرد از حس بنیاد کین باز فلک را رسم و…

ادامه مطلب

گفتن شمع راز خود را به خادمان

گفتن شمع راز خود را به خادمان چو محرم را نباشد باز گویی خوش آید عاشقان را راز گویی دل هر کس که گنج عشق…

ادامه مطلب

یافتن نور پروانه را بحالت زار و حال شمع را در عشق با او گفتن

یافتن نور پروانه را بحالت زار و حال شمع را در عشق با او گفتن چو نور از جستجو یک لحظه ننشست رسید آخر بدان…

ادامه مطلب

دور کردن باد پروانه را از شمع

دور کردن باد پروانه را از شمع نکو باشد به عاشق لطف دلبر ولی هر چند پنهان تر نکو تر مکن عشق نهان چون شمع…

ادامه مطلب

صفت عشق

صفت عشق خوش آن عاشق که سرگرم خیال است دلش پروانه شمع جمال است در آتش هر شبی پروانه وار است چو شمع از سوز…

ادامه مطلب

آغاز داستان شمع و پروانه

آغاز داستان شمع و پروانه حدیثی دارم از روشندلی یاد بسی شیرین تر از شیرین و فرهاد بدل افروزی و جانسوزی افزون ز حسن لیلی…

ادامه مطلب

در نعت پیمبر اکرم

در نعت پیمبر اکرم محمد شمع جمع اهل بینش چراغ بزمگاه آفرینش زهی مجموعه خلق و مروت ک فهرستش بود مهر نبوت شکسته طاق کسری…

ادامه مطلب

عتاب کردن شمع پروانه را

عتاب کردن شمع پروانه را چو بشنید این حکایت شمع آشفت زبان طعن بگشا و بدو گفت که ای دیوانه چندین هرزه گویی به تیغ…

ادامه مطلب

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

ادامه مطلب

دلالت کردن نور، پروانه را بسوی شمع

دلالت کردن نور، پروانه را بسوی شمع سعادت بر کسی چون دیده دوزد ز غیب او را چراغی برفروزد اگر شمعی برافروزد گدا را برآرد…

ادامه مطلب

صفت شب گذراندن پروانه

صفت شب گذراندن پروانه شب هجران که بی روی چو ماه است بچشم عاشقان عالم سیاه است شب هجران که بنماید ستاره مگو شب، هست…

ادامه مطلب

آواره شدن پروانه از بزم شمع

آواره شدن پروانه از بزم شمع چو جمعی را بلایی پیش آید ملامت بر زبونان بیش آید گر از برق بلا آتش فروزد بغیر از…

ادامه مطلب

دلجویی و چاره سازی عنبر شمع را

دلجویی و چاره سازی عنبر شمع را خوشا یاری که یار مبتلاییست ز خون گرمی در او بوی وفاییست چراغ افروز شام درد مندیست نه…

ادامه مطلب

مژده دادن هاتف غیبی پروانه را

مژده دادن هاتف غیبی پروانه را زهی دانای مقصود نهانی زبان دان زبان بی زبانی زهی آگه ز درد دردمندان شفا بخش جراحتهای پنهان عطای…

ادامه مطلب