رباعیات کلیم کاشانی
نی از گریه است ضعف چشمم نه زدرد
نی از گریه است ضعف چشمم نه زدرد این پرده بروی کار هجران آورد هر خانه که صاحبش سفر کرد از آن ناچار در آن…
راز دو جهان بتنگ دستان بسیار
راز دو جهان بتنگ دستان بسیار اسرار بلند را به پستان بسپار می خورده سفال نم به بیرون ندهد گر راز دلی هست بمستان بسپار
چون شمع خودم آتش پیراهن خویش
چون شمع خودم آتش پیراهن خویش برقم اما فتاده در خرمن خویش خود را دایم بر آب و آتش زده ام پروانه کجاست همچو من…
با گردش دهر و خلق پرشور و شرش
با گردش دهر و خلق پرشور و شرش کاری که نداری چه غمست از حذرش خاریکه تمام مایه آزارست در پا نخلد تا ننهی پا…
آنم که نجویم از غم دهر پناه
آنم که نجویم از غم دهر پناه تا جور بود نمی کنم ناله و آه اخلاص غلام کرد در هند مرا مانند غلام روی اخلاص…
اجداد شه جهان همه تاج ورند
اجداد شه جهان همه تاج ورند اولاد چو آفتاب عالی گهرند تا آدمش اجداد شه هفت اقلیم تا محشرش اولاد شه بحر و برند
گویند ز رخ طره پیچان برداشت
گویند ز رخ طره پیچان برداشت از شاخ گل آشیان مرغان برداشت او زلف برید یا صبا ز آتش حسن خاکستر دلهای پریشان برداشت
روزیکه تن شاه جهان از تب تافت
روزیکه تن شاه جهان از تب تافت آن نیست که عیسی بعلاجش بشتافت می رفت دعای صحتش بسکه بچرخ می خواست که آید بزمین راه…
حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد
حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد در سیر مقامات که از پا افتد جز در ره آهنگ بهر سوی رود چون آب که از جوی…
با عقده غم خوشم که کام دلم اوست
با عقده غم خوشم که کام دلم اوست اینجاست که هر چه حل شود مشکلم اوست بی ناله دمی نیم که از خرمن عمر هر…
آنکس که ترا رخصت میخواری داد
آنکس که ترا رخصت میخواری داد صیقل پی آئینه هشیاری داد تا باده ز کم حوصلگان رسوا شد از موج بمستان خط بیزاری داد
ابر آب دگر بروی دنیا آورد
ابر آب دگر بروی دنیا آورد باید بمیان سبزه مینا آورد این حرف نه من ز پیش خود می گویم باران خبر از عالم بالا…
غم جای دگر نمی رود از بر من
غم جای دگر نمی رود از بر من تا هست نشان از دل غم پرور من پژمرده نمی شود گل داغ جنون تا می گذرد…
زنجیر عدالتت بعالم رقمی است
زنجیر عدالتت بعالم رقمی است فرمان بدر کردن هر جا ستمی است آرایش روزگار امروز از دست بر روی زمانه زلف پرپیچ و خمیست
چون شاه جهان پادشه شیر شکار
چون شاه جهان پادشه شیر شکار گردید بدولت پی نخجیر سوار روزی بتفنگ خاصیان چل آهو افکند و نیفکند بیک صید دو بار
با خویش همیشه ما در جنگ زدیم
با خویش همیشه ما در جنگ زدیم صد عقده بکار این دل تنگ زدیم رفتیم و بیار سنگدل دل بستیم خود شیشه خود برده و…
آنان که بخوان رزق روزی خوارند
آنان که بخوان رزق روزی خوارند رمزیست که از خلال حاجب دارند یعنی چیزیکه نیست روزی تو آن گر در دهن تست برون می آرند
قسمت کردند ماه و خور بی کم و بیش
قسمت کردند ماه و خور بی کم و بیش بر خود الم شهنشه عدل اندیش برداشت بمنت مه نو ضعفش را خورشید پسندید تبش بر…
دل در غم آن سرکش جاهل چه کند
دل در غم آن سرکش جاهل چه کند بیحوصله با عقده مشکل چه کند خواهد که ززلف نشنود ناله دل آواز بشب دور رود دل…
تیغ غضبت خون همه اعدا ریخت
تیغ غضبت خون همه اعدا ریخت یک بنده تو آب رخ دریا ریخت جمعیتشان سبحه تزویری بود بگسست چو دانه بر درت سرها ریخت
با آنکه پیاله گیر این بزم منم
با آنکه پیاله گیر این بزم منم ممتاز بلطف ساقی انجمنم گیرد هر کس از کف ساقی جامی گردد چو پیاله آب اندر دهنم
افسوس که جمعیت از احوالم رفت
افسوس که جمعیت از احوالم رفت شیرازه اوراق مه و سالم رفت من بلبل بینوایم از بی برگی هم گلشن رفت و هم پر و…
گویند کلیم توبه آسان شکند
گویند کلیم توبه آسان شکند در میکده آشکار و پنهان شکند فصل گل و خون گرم حریفان بسیار تا توبه بود خاطر یاران شکند؟
دلخسته به پیش دادرس می آیم
دلخسته به پیش دادرس می آیم آزرده ز گلشن بقفس می آیم چون ساغر می بهر زمان در سفرم پر می روم و تهی به…
جا کرده اگر شاخ گلی در دل من
جا کرده اگر شاخ گلی در دل من تنگ آمده است از دل بیحاصل من خاک که شدم که او سر از من نکشید از…
این مژده فتح از پی هم زیبا بود
این مژده فتح از پی هم زیبا بود این کیف دو بالا چه نشاط افزا بود از رفتن (دریا) سر (بیرا) هم رفت گویا سر…
اسبت که حنا زیب فزای تن اوست
اسبت که حنا زیب فزای تن اوست کوهیست که لاله زار در دامن اوست نی نی غلطم که آسمان دگرست وز رنگ حنا شفق به…
کس نیست درین زمانه غمخوار کسی
کس نیست درین زمانه غمخوار کسی دوریست که کس نمی شود یار کسی همچون ناخن سرش سزای تیغست هر کس گرهی گشاید از کار کسی
دستی نبود بر تو بداندیش ترا
دستی نبود بر تو بداندیش ترا دارد حسد و کینه پس و پیش ترا در قید دو شاخه هر دو دستت خواهم تا پایه شوند…
تا تکلیف تو جا مهیا نکند
تا تکلیف تو جا مهیا نکند در انجمن تو بوالهوس جا نکند بیقدر منم که هر کجا بنشستم تا دل نخلد جای مرا وا نکند
این روزی گرم حق تعالی است نه تب
این روزی گرم حق تعالی است نه تب وین پرتو مهر لایزالی است نه تب این گرمی صلح است نه افروزش خشم این طور معانی…
آزاده ز سر هوای دستار گذاشت
آزاده ز سر هوای دستار گذاشت قانع هوس اندک و بسیار گذاشت در خانه دهر حرص چون جاروئیست هر چیز که جمع کرد ناچار گذاشت
محسن دائم سرش در سینه زده
محسن دائم سرش در سینه زده از شنبه چرت تا به آدینه زده با سجده ایزد آشنائیست سرش پیشانی او ز پینگی پینه زده
دل قافله درد ترا مرحله بود
دل قافله درد ترا مرحله بود وین دشت بلا خیمه اش از آبله بود تا رفت غم تو هر چه بود از دل رفت آبادی…
تا وزن شهنشاه ترازو کردست
تا وزن شهنشاه ترازو کردست شه گنج گهر بدامن او کردست گستاخ بپای شاه چون روی نهاد دارد دو سر این جرأت ازین رو کردست
ایدل گر رفع احتیاجت هوس است
ایدل گر رفع احتیاجت هوس است بر خویش بگیر تنگ تا دست رس است حاجب کمتر چو دستگه نیست فراخ خاریدن گوش را یک انگشت…
از معدلتت زمانه آگاه شده است
از معدلتت زمانه آگاه شده است زنجیر عدالتت ستمکاه شده است از قلعه فانوس برون آمد شمع دست ظالم زبسکه کوتاه شده است
شیرینم و مغز سخنانم تلخ است
شیرینم و مغز سخنانم تلخ است عیش همه عالم از زبان تلخ است منهم از خویش در عذابم که مدام از گفتن حرف حق دهانم…
دستت اگر ای قدوه احرار شکست
دستت اگر ای قدوه احرار شکست نه از ستم چرخ جفاکار شکست تو نخل ریاض کرمی و دستت شاخیست که از گرانی بار شکست
پر داغ دل از جور جهانیست مرا
پر داغ دل از جور جهانیست مرا از هر که نشان دهی نشانیست مرا تنها نه همین ستم کش افلاکم هر ذره خاک آسمانیست مرا
ای همچو مگس بر همه طبعی تو گران
ای همچو مگس بر همه طبعی تو گران طاعون صفت از تو محترز پیر و جوان زانگونه ثقیلی که ز رفتن ماند افتد اگر از…
از شاه جهان جهان ببرگ و سازست
از شاه جهان جهان ببرگ و سازست کوس عدلش بسی بلند آوازست زنجیر عدالتش سراپا چشم است پیوسته براه دادخواهان بازست
شد تنگ ز کم ظرفی ما مشرب جام
شد تنگ ز کم ظرفی ما مشرب جام مشکل که دگر سیر کند کوکب جام آید بفقان ز دست بد مستی ما انگشت زند اگر…
ذاتت که زمجموعه گل منتخب است
ذاتت که زمجموعه گل منتخب است حرف تب و لرز او خطائی عجبست کس موج محیط را نگوید لرز است کی گرمی خورشید جهانتاب تب…
بلبل هوس گلبن باغم نکند
بلبل هوس گلبن باغم نکند پروانه هم آهنگ چراغم نکند زین گونه که روزگار برگشته ز من گر آب شوم تشنه سراغم نکند
ای نقش جبین سرکشان فرش درت
ای نقش جبین سرکشان فرش درت آراسته از شکوه پا تا بسرت ای نور و صفاخانه چشمی چه عجب گر ابروی کهکشان بود بر زبرت
از رنج سفر گفتم اگر دل ریشست
از رنج سفر گفتم اگر دل ریشست در برهان پور مرهم از حد بیشست اکنون پی خانه دربدر می گردم ره طی شد و همچنان…
شاها یکره بهر که افتد نظرت
شاها یکره بهر که افتد نظرت ایمن شود از حادثه چون خاک درت خورشید نیارد که بر آن تیغ کشد خاکی که برو سایه فتد…
دریاست کفت سحاب می خیزد ازو
دریاست کفت سحاب می خیزد ازو یعنی سپرت که فتح می ریزد ازو شمشیر شکست وز مصافش برگشت خرمن دیدیکه برق بگریزد ازو
بنگی عربی سوار جمازه چرت
بنگی عربی سوار جمازه چرت از خویش سفر کند به اندازه چرت هرگز نگسیخت چرتش از چرت دگر بستست ز تار مژه شیرازه چرت