هر چند که مرد قول و فعلش تبه است

هر چند که مرد قول و فعلش تبه است برداشتن پرده ز کارش گنه است رسوا شود آنکه می درد پرده خلق زر قلب در…

ادامه مطلب

ساز تو همیشه غم فزای دل بود

ساز تو همیشه غم فزای دل بود سرتاسر نغمه ات همه باطل بود باد نفست گلشن آهنگ ندید چون آب بهرزه رفته بیحاصل بود

ادامه مطلب

خواری از دهر دانش اندوخته دید

خواری از دهر دانش اندوخته دید از بی ادبان جور ادب آموخته دید با تیره دلان زمانه را کاری نیست آفت از باد شمع افروخته…

ادامه مطلب

با ما کین سپهر و انجم پیداست

با ما کین سپهر و انجم پیداست ناسازی بخت بی ترحم پیداست چون خشکی آشیانه در گلبن سبز بیبرگی ما میان مردم پیداست

ادامه مطلب

ای با افلاک عقد الفت بسته

ای با افلاک عقد الفت بسته رفعت در پای کرسیت بنشسته طاق تو بطاق کهکشان چسبان شد مانند دوا بروی هم پیوسته

ادامه مطلب

از باده گذشتیم بپاکان قسم است

از باده گذشتیم بپاکان قسم است شستیم ز جام دست اگر جام جم است توفیق ثبات هم خدا خواهد داد آری تاریخ (هم ثبات قدم)…

ادامه مطلب

هنگام بهار سیر گلشن نکنیم

هنگام بهار سیر گلشن نکنیم تا بلبل را بخویش دشمن نکنیم تا نستانیم رخصت از پروانه در خانه خود چراغ روشن نکنیم

ادامه مطلب

زنهار مگو که بنده گمراهم

زنهار مگو که بنده گمراهم هر جا که روم بکویت افتد راهم عالم همه آستانه درگه تست هر جا باشم ساکن این درگاهم

ادامه مطلب

چون لاله خودیم آتش خرمن خویش

چون لاله خودیم آتش خرمن خویش ما خود شده ایم خار پیراهن خویش ما را بدو جرعه ساقی از خود برهان تا چند بسر بریم…

ادامه مطلب

بر پیل سپیدت که مبیناد گزند

بر پیل سپیدت که مبیناد گزند شد بخت بلند هر که او دیده فکند چون شاه جهان بر آن برآید گوئی خورشید شد از سپیده…

ادامه مطلب

ای آنکه دلت زر از غیب آگاهست

ای آنکه دلت زر از غیب آگاهست بیجائی و برشکال بس جانکاهست جز خانه زین خانه ندارم آنهم چون دست بآن رسید پا کوتاهست

ادامه مطلب

آتش چو گذر بدشت پر خار کند

آتش چو گذر بدشت پر خار کند با سبزه تر لطف خود اظهار کند یارب مپسند کآتش دوزخ تو با تردامن کمتر ازین کار کند

ادامه مطلب

نی از گریه است ضعف چشمم نه زدرد

نی از گریه است ضعف چشمم نه زدرد این پرده بروی کار هجران آورد هر خانه که صاحبش سفر کرد از آن ناچار در آن…

ادامه مطلب

راز دو جهان بتنگ دستان بسیار

راز دو جهان بتنگ دستان بسیار اسرار بلند را به پستان بسپار می خورده سفال نم به بیرون ندهد گر راز دلی هست بمستان بسپار

ادامه مطلب

چون شمع خودم آتش پیراهن خویش

چون شمع خودم آتش پیراهن خویش برقم اما فتاده در خرمن خویش خود را دایم بر آب و آتش زده ام پروانه کجاست همچو من…

ادامه مطلب

با گردش دهر و خلق پرشور و شرش

با گردش دهر و خلق پرشور و شرش کاری که نداری چه غمست از حذرش خاریکه تمام مایه آزارست در پا نخلد تا ننهی پا…

ادامه مطلب

آنم که نجویم از غم دهر پناه

آنم که نجویم از غم دهر پناه تا جور بود نمی کنم ناله و آه اخلاص غلام کرد در هند مرا مانند غلام روی اخلاص…

ادامه مطلب

اجداد شه جهان همه تاج ورند

اجداد شه جهان همه تاج ورند اولاد چو آفتاب عالی گهرند تا آدمش اجداد شه هفت اقلیم تا محشرش اولاد شه بحر و برند

ادامه مطلب

گویند ز رخ طره پیچان برداشت

گویند ز رخ طره پیچان برداشت از شاخ گل آشیان مرغان برداشت او زلف برید یا صبا ز آتش حسن خاکستر دلهای پریشان برداشت

ادامه مطلب

روزیکه تن شاه جهان از تب تافت

روزیکه تن شاه جهان از تب تافت آن نیست که عیسی بعلاجش بشتافت می رفت دعای صحتش بسکه بچرخ می خواست که آید بزمین راه…

ادامه مطلب

حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد

حافظ چو بنغمه روح فرسا افتد در سیر مقامات که از پا افتد جز در ره آهنگ بهر سوی رود چون آب که از جوی…

ادامه مطلب

با عقده غم خوشم که کام دلم اوست

با عقده غم خوشم که کام دلم اوست اینجاست که هر چه حل شود مشکلم اوست بی ناله دمی نیم که از خرمن عمر هر…

ادامه مطلب

آنکس که ترا رخصت میخواری داد

آنکس که ترا رخصت میخواری داد صیقل پی آئینه هشیاری داد تا باده ز کم حوصلگان رسوا شد از موج بمستان خط بیزاری داد

ادامه مطلب

ابر آب دگر بروی دنیا آورد

ابر آب دگر بروی دنیا آورد باید بمیان سبزه مینا آورد این حرف نه من ز پیش خود می گویم باران خبر از عالم بالا…

ادامه مطلب

غم جای دگر نمی رود از بر من

غم جای دگر نمی رود از بر من تا هست نشان از دل غم پرور من پژمرده نمی شود گل داغ جنون تا می گذرد…

ادامه مطلب

زنجیر عدالتت بعالم رقمی است

زنجیر عدالتت بعالم رقمی است فرمان بدر کردن هر جا ستمی است آرایش روزگار امروز از دست بر روی زمانه زلف پرپیچ و خمیست

ادامه مطلب

چون شاه جهان پادشه شیر شکار

چون شاه جهان پادشه شیر شکار گردید بدولت پی نخجیر سوار روزی بتفنگ خاصیان چل آهو افکند و نیفکند بیک صید دو بار

ادامه مطلب

با خویش همیشه ما در جنگ زدیم

با خویش همیشه ما در جنگ زدیم صد عقده بکار این دل تنگ زدیم رفتیم و بیار سنگدل دل بستیم خود شیشه خود برده و…

ادامه مطلب

آنان که بخوان رزق روزی خوارند

آنان که بخوان رزق روزی خوارند رمزیست که از خلال حاجب دارند یعنی چیزیکه نیست روزی تو آن گر در دهن تست برون می آرند

ادامه مطلب

قسمت کردند ماه و خور بی کم و بیش

قسمت کردند ماه و خور بی کم و بیش بر خود الم شهنشه عدل اندیش برداشت بمنت مه نو ضعفش را خورشید پسندید تبش بر…

ادامه مطلب

دل در غم آن سرکش جاهل چه کند

دل در غم آن سرکش جاهل چه کند بیحوصله با عقده مشکل چه کند خواهد که ززلف نشنود ناله دل آواز بشب دور رود دل…

ادامه مطلب

تیغ غضبت خون همه اعدا ریخت

تیغ غضبت خون همه اعدا ریخت یک بنده تو آب رخ دریا ریخت جمعیتشان سبحه تزویری بود بگسست چو دانه بر درت سرها ریخت

ادامه مطلب

با آنکه پیاله گیر این بزم منم

با آنکه پیاله گیر این بزم منم ممتاز بلطف ساقی انجمنم گیرد هر کس از کف ساقی جامی گردد چو پیاله آب اندر دهنم

ادامه مطلب

افسوس که جمعیت از احوالم رفت

افسوس که جمعیت از احوالم رفت شیرازه اوراق مه و سالم رفت من بلبل بینوایم از بی برگی هم گلشن رفت و هم پر و…

ادامه مطلب

گویند کلیم توبه آسان شکند

گویند کلیم توبه آسان شکند در میکده آشکار و پنهان شکند فصل گل و خون گرم حریفان بسیار تا توبه بود خاطر یاران شکند؟

ادامه مطلب

دلخسته به پیش دادرس می آیم

دلخسته به پیش دادرس می آیم آزرده ز گلشن بقفس می آیم چون ساغر می بهر زمان در سفرم پر می روم و تهی به…

ادامه مطلب

جا کرده اگر شاخ گلی در دل من

جا کرده اگر شاخ گلی در دل من تنگ آمده است از دل بیحاصل من خاک که شدم که او سر از من نکشید از…

ادامه مطلب

این مژده فتح از پی هم زیبا بود

این مژده فتح از پی هم زیبا بود این کیف دو بالا چه نشاط افزا بود از رفتن (دریا) سر (بیرا) هم رفت گویا سر…

ادامه مطلب

اسبت که حنا زیب فزای تن اوست

اسبت که حنا زیب فزای تن اوست کوهیست که لاله زار در دامن اوست نی نی غلطم که آسمان دگرست وز رنگ حنا شفق به…

ادامه مطلب

کس نیست درین زمانه غمخوار کسی

کس نیست درین زمانه غمخوار کسی دوریست که کس نمی شود یار کسی همچون ناخن سرش سزای تیغست هر کس گرهی گشاید از کار کسی

ادامه مطلب

دستی نبود بر تو بداندیش ترا

دستی نبود بر تو بداندیش ترا دارد حسد و کینه پس و پیش ترا در قید دو شاخه هر دو دستت خواهم تا پایه شوند…

ادامه مطلب

تا تکلیف تو جا مهیا نکند

تا تکلیف تو جا مهیا نکند در انجمن تو بوالهوس جا نکند بیقدر منم که هر کجا بنشستم تا دل نخلد جای مرا وا نکند

ادامه مطلب

این روزی گرم حق تعالی است نه تب

این روزی گرم حق تعالی است نه تب وین پرتو مهر لایزالی است نه تب این گرمی صلح است نه افروزش خشم این طور معانی…

ادامه مطلب

آزاده ز سر هوای دستار گذاشت

آزاده ز سر هوای دستار گذاشت قانع هوس اندک و بسیار گذاشت در خانه دهر حرص چون جاروئیست هر چیز که جمع کرد ناچار گذاشت

ادامه مطلب

محسن دائم سرش در سینه زده

محسن دائم سرش در سینه زده از شنبه چرت تا به آدینه زده با سجده ایزد آشنائیست سرش پیشانی او ز پینگی پینه زده

ادامه مطلب

دل قافله درد ترا مرحله بود

دل قافله درد ترا مرحله بود وین دشت بلا خیمه اش از آبله بود تا رفت غم تو هر چه بود از دل رفت آبادی…

ادامه مطلب

تا وزن شهنشاه ترازو کردست

تا وزن شهنشاه ترازو کردست شه گنج گهر بدامن او کردست گستاخ بپای شاه چون روی نهاد دارد دو سر این جرأت ازین رو کردست

ادامه مطلب

ایدل گر رفع احتیاجت هوس است

ایدل گر رفع احتیاجت هوس است بر خویش بگیر تنگ تا دست رس است حاجب کمتر چو دستگه نیست فراخ خاریدن گوش را یک انگشت…

ادامه مطلب

از معدلتت زمانه آگاه شده است

از معدلتت زمانه آگاه شده است زنجیر عدالتت ستمکاه شده است از قلعه فانوس برون آمد شمع دست ظالم زبسکه کوتاه شده است

ادامه مطلب

شیرینم و مغز سخنانم تلخ است

شیرینم و مغز سخنانم تلخ است عیش همه عالم از زبان تلخ است منهم از خویش در عذابم که مدام از گفتن حرف حق دهانم…

ادامه مطلب