رباعیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
سه چیز ز من ربودهای بگزیده
سه چیز ز من ربودهای بگزیده صبر از دل و رنگ از رخ و خواب از دیده چابک دستی که دست و بازوت درست تصویر…
شاهی که شفیع هر گنه بود برفت
شاهی که شفیع هر گنه بود برفت وانشب که به از هزار مه بود برفت گر باز آید مرا نبیند تو بگوی کو همچو شما…
شد گلشن روی تو تماشای دلم
شد گلشن روی تو تماشای دلم شد تلخی جور هات حلوای دلم ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک ذوقی دارد که بشنوی وای دلم
صدربار بگفتمت چه هشیار و چه مست
صدربار بگفتمت چه هشیار و چه مست شوخی مکن و مزن بهر شاخی دست از بسکه دلت باین و آن درپیوست آب تو برفت و…
عاشق شب خلوت از پی پی گم را
عاشق شب خلوت از پی پی گم را بسیار بود که کژ نهد انجم را زیرا که شب وصال زحمت باشد از مردم دیده دیدهٔ…
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
عشق آمد و گفت تا بر او باشم رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم میامد و من همی شدم تا اکنون این بار نیامدم که…
عشقست که کیمیای شرقست در او
عشقست که کیمیای شرقست در او ابریست که صد هزار برقست در او در باطن من ز فر او دریائیست کاین جملهٔ کاینات غرقست در…
عندی جمل و من اشتیاق و فضول
عندی جمل و من اشتیاق و فضول لا یمکن شرحها به کتب و رسول بل انتظر الزمان و الحال یحول ان یجمع بیننا فتصغی و…
فصلیست چو وصل دوست فرخنده شده
فصلیست چو وصل دوست فرخنده شده از مردن تن چراغ دل زنده شده از خندهٔ برق ابر در گریه شده وز گریهٔ ابر باغ در…
کس نیست که اندر هوسی شیدا نیست
کس نیست که اندر هوسی شیدا نیست کس نیست که اندر سرش این سودا نیست سررشتهٔ آن ذوق کزو خیزد شوق پیداست که هست آن…
گر آتش دل نیست پس این دود چراست
گر آتش دل نیست پس این دود چراست ور عود نسوخت بوی این عود چراست این بودن من عاشق و نابود چراست پروانه ز سوز…
گر جمله برفتند نگارا تو مرو
گر جمله برفتند نگارا تو مرو ای مونس و غمگسار ما را تو مرو پرمیکن و می ده و همی خند چو قند ای ساقی…
گر درد دلم به نقش پیدا بودی
گر درد دلم به نقش پیدا بودی هر ذره ز غم سیاه سیما بودی ور راه به سوی گوهر ما بودی هر قطره ز جوش…
گر صبر کنی پردهٔ صبرت بدریم
گر صبر کنی پردهٔ صبرت بدریم ور خواب روی خواب ز چشمت ببریم گر کوه شوی در آتشت بگدازیم ور بحر شوی تمام آبت بخوریم
گر مرده شود تن بر خود جاش کنند
گر مرده شود تن بر خود جاش کنند ور زنده بود قصد سر و پاش کنند گفتم که مرا حریف اوباش کنند گفتا نی نی…
گردان به هوای یار چون گردونیم
گردان به هوای یار چون گردونیم ایزد داند در این هوا ما چونیم ما خیره که عاقلان چرا هشیارند وانان حیران که ما چرا مجنونیم
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش
گفتم چشمم گفت که جیحون کنمش گفتم که دلم گفت که پر خون کنمش گفتم که تنم گفت در این روزی چند رسوا کنم وز…
گفتم که ز خردی دل من نیست پدید
گفتم که ز خردی دل من نیست پدید غمهای بزرگ تو در او چون گنجید گفتا که ز دل بدیده باید نگرید خرد است و…
گم باد سریکه سروران را پا نیست
گم باد سریکه سروران را پا نیست وان دل که به جان غرقهٔ این سودا نیست گفتند در این میان نگنجد موئی من موی شدم…
گوهر چه بود به بحر او جز سنگی
گوهر چه بود به بحر او جز سنگی گردون چه بود بر در او سرهنگی از دولت دوست هیچ چیزم کم نیست جز صبر که…
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی
لب بر لب هر بوسه ربائی بنهی نوبت چو به ما رسد بهائی بنهی جرم را همه عفو کنی بیسببی وین جرم مرا تو دست…
ما خواجهٔ ده نهایم ما قلاشیم
ما خواجهٔ ده نهایم ما قلاشیم ما صدر سرانهایم ما اوباشیم نی نی چو قلم به دست آن نقاشیم خود نیز ندانیم کجا میباشیم
ما مردانیم شسته بر تنگ دره
ما مردانیم شسته بر تنگ دره مائیم که شیر و گرگ بر ما گذره با فقر و صفا به هم درآمیختهایم چون درگه ارتضاع آن…
مائیم که تا مهر تو آموختهایم
مائیم که تا مهر تو آموختهایم چشم از همه خوبان جهان دوختهایم هر شعله کز آتش زنهٔ عشق جهد در ما گیرد از آنکه ما…
مرغ جان را میل سوی بالا نیست
مرغ جان را میل سوی بالا نیست در شش جهتش پر زدن وپروا نیست گفتی به کجا پرد که او را یابد نی خود بکجا…
مصنوع حقیم و صید صانع باشیم
مصنوع حقیم و صید صانع باشیم جانرا ز مراد جان چه مانع باشیم صد بره برای بندگان قربان کرد ما چند به آب گرم قانع…
من بر سر کویت آستین گردانم
من بر سر کویت آستین گردانم تو پنداری که من ترا میخوانم نی نی رو رو که من ترا میدانم خود رسم منست کاستین جنبانم
من خاک ترا به چرخ اعظم ندهم
من خاک ترا به چرخ اعظم ندهم یک ذره غمت بهر دو عالم ندهم نقش خود را نثار عالم کردم وز نقش تو من آب…
من عاشق عشق و عشق هم عاشق من
من عاشق عشق و عشق هم عاشق من تن عاشق جان آمد و جان عاشق تن گه من آرم دو دست در گردن او گه…
من نیز چو تو عاقل و هشیار بدم
من نیز چو تو عاقل و هشیار بدم بر جملهٔ عاشقان به انکار بدم دیوانه و مست و لاابالی گشتم گوئیکه همه عمر در این…
میآ ید یار و چون شکر میخندد
میآ ید یار و چون شکر میخندد وز مرتبه بر شمس و قمر میخندد این یک نظری که در جهان محرم او است هم پنهانی…
ناخوانده به هرجا که روی غم باشی
ناخوانده به هرجا که روی غم باشی ور خوانده روی تو محرم آن دم باشی تا کافر را خدا نخواند نرود شرمت بادا ز کافری…
نی دست که در مصاف خونریز کنم
نی دست که در مصاف خونریز کنم نی پای که در صبر قدم تیز کنم نی رحم ترا که با رهی در سازی نی عقل…
هر چند به حلم یار ما جورکش است
هر چند به حلم یار ما جورکش است لیکن زاری عاشقان نیز خوش است جان عاشق چون گلستان میخندد تن میلفرزد چو برگ گوئی تبش…
هر روز خوش است منزلی بسپردن
هر روز خوش است منزلی بسپردن چون آب روان و فارغ از افسردن دی رفت و حدیث دی چو دی هم بگذشت امروز حدیث تازه…
هر لحظه مها پیش خودم میخوانی
هر لحظه مها پیش خودم میخوانی احوال همی پرسی و خود میدانی تو سرو روانی و سخن پیش تو باد میگویم و سر به خیره…
هرگز نبود میل تو کافراشت کنی
هرگز نبود میل تو کافراشت کنی تا عاشق آنی که فرو داشت کنی بسم الله ناگفته تو گوئی الحمد ناآمده صبح از طمع چاشت کنی
همچون سر زلف تو پریشان توایم
همچون سر زلف تو پریشان توایم آنداری و آنداری و ما آن توایم هر جا باشیم حاضر خوان توایم مهمان تو مهمان تو مهمان توایم
یا من هوب سیدی و اعلی و اجل
یا من هوب سیدی و اعلی و اجل یا من انا عبده و ادنی و اقل حاشاک تملنی و یوشیک تعل ان لم یکن الوابل…
یرغوش بک و قیر بک و سالارم
یرغوش بک و قیر بک و سالارم با نصرت و با همت و با اظهارم گر کوه احد بخصمیم برخیزد آن را به سر نیزه…
ای مجمع دل راه پراکنده مزن
ای مجمع دل راه پراکنده مزن زان زخمه پریشان چو دل بنده مزن ای دل لب خود را که زند لاف بقا جز بر لب…
ای کان العباد ما اهواه
ای کان العباد ما اهواه ما یذکرنا فکیف ما ینساه قدر ان به القلوب والافواه قد احسن لا اله الا الله
ای عاشق گفتار و تفاصیل سخن
ای عاشق گفتار و تفاصیل سخن ای گر ز سخنوران قهارهٔ کن روزیت چو نیست علم نونو هله ور ای کهنه فروش در سخنهای کهن
ای شب چه شبی که روزها چاکر تست
ای شب چه شبی که روزها چاکر تست تو دریائی و جان جان اخگر تست اندر دل من شعله زنانست امشب آن آتش و آن…
ای زادهٔ ساقی هله از غم بگذر
ای زادهٔ ساقی هله از غم بگذر ای همدم روح قدس از دم بگذر گفتی که ز غم گریختم شاد شدم شادی روان خود از…
ای دوست که دل ز دوست برداشتهای
ای دوست که دل ز دوست برداشتهای نیکوست که دل ز دوست برداشتهای دشمن چو شنیده مینگنجد از شوق در پوست که دل ز دوست…
ای دل چه حدیث ماجرا میجوئی
ای دل چه حدیث ماجرا میجوئی من با توام ای دل تو کرا میجوئی ور زانکه ندیدهای کرا میجوئی ور زانکه بدیدهای چرا میجوئی
ای دل اگرت رضای دلبر باید
ای دل اگرت رضای دلبر باید آن باید کرد و گفت کو فرماید گر گوید خون گری مگوی از چه سبب ور گوید جان بده…
ای خوی تو در جهان می و شیر ای جان
ای خوی تو در جهان می و شیر ای جان از دلشدهگان گناه کم گیر ای جان گر دست شکسته شد کمان گیر ای جان…
ای چرخ فلک پایهٔ پیروزهٔ تو
ای چرخ فلک پایهٔ پیروزهٔ تو زنبیل جهان گدای دریوزهٔ تو صد سال فلک خدمت خاک تو کند نگزارده باشد حق یکروزهٔ تو