رباعیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
هرچند که بار آن شترها شکر است
هرچند که بار آن شترها شکر است آن اشتر مست چشم او خود دگر است چشمش مست است و او ز چشمش بتر است او…
هم خانه از آن اوست و هم جامه و نان
هم خانه از آن اوست و هم جامه و نان هم جسم از آن اوست همه دیده و جان وان چیز دگر که نیست گفتن…
همسایگی مست فزاید مستی
همسایگی مست فزاید مستی چون مست شوی بازرهی از هستی در رستهٔ مردان چو نشستی رستی بر باده زنی ز آب و آتش دستی
یار خواهم که فتنهانگیز بود
یار خواهم که فتنهانگیز بود آتش دل و خونخواره و خونریز بود با چرخ و ستارگان با ستیز بود در بحر رود چو آتش نیز…
یک چند میان خلق کردیم درنگ
یک چند میان خلق کردیم درنگ ز ایشان بوفا نه بوی دیدیم نه رنگ آن به که نهان شویم از دیدهٔ خلق چون آب در…
ای لعل و عقیق و در و دریا و درست
ای لعل و عقیق و در و دریا و درست فارغ از جای و پای بر جا و درست ای خواجهٔ روح و روحافزا و…
ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است
ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است آخر حرکت نیز که دیدی راز است اندر حرکت قبض یقین بسط شود آب چه و…
ای عادت تو خشم و جفا ورزیدن
ای عادت تو خشم و جفا ورزیدن وز چشم تو شاید این سخن پرسیدن زینگونه که ابروی تو با چشم خوش است او را ز…
ای سر سبب اندر سبب اندر سببی
ای سر سبب اندر سبب اندر سببی وی تن عجب اندر عجب اندر عجبی ای دل طلب اندر طلب اندر طلبی وی جان طرب اندر…
ای روی تو باغ و چمن هر دو جهان
ای روی تو باغ و چمن هر دو جهان از جان تو زنده شد تن هر دو جهان بشکستن تو شکستن هر دو جهان ای…
ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی
ای دوست ترا رسد اگر ناز کنی ناساز شوی باز دمی ساز کنی زان میترسم در جفا باز کنی مکر اندیشی بهانه آغاز کنی
ای دل تو و درد او اگر خود مردی
ای دل تو و درد او اگر خود مردی جان بندهٔ تست اگر تو صاحب دردی صد دولت صاف را به یک جو نخری گر…
ای در طلب گرهگشائی مرده
ای در طلب گرهگشائی مرده در وصل بزاده وز جدائی مرده ای در لب بحر تشنه در خواب شده و اندر سر گنج از گدائی…
ای خواجه گنه مکن که بدنام شوی
ای خواجه گنه مکن که بدنام شوی گر خاص توئی گنه کنی عام شوی بر رهگذرت دام نهاده است ابلیس بدکار مباش زانکه در دام…
ای جانب عشاق به خیره نگران
ای جانب عشاق به خیره نگران تو خیره و در تو گشته خیره دگران این خیره در آن و آن در این یارب چیست جمله…
ای پارسی و تازی تو پوشیده
ای پارسی و تازی تو پوشیده جان دیده قدح شراب نانوشیده دریا باید ز فضل حق جوشیده پیدا باید کفایت کوشیده
ای باغ خدا که پر بت و پر حوری
ای باغ خدا که پر بت و پر حوری از چشم خلایق اینچنین چون دوری ای دل نچشیدهای می منصوری گر منکر آن باغ شوی…
ای آنکه غلام خسرو شیرینی
ای آنکه غلام خسرو شیرینی با عشق بساز گر حریف دینی پیوسته حریف عشق و گرمی میباش تا عاشق گرم از تو برد عنینی
ای آنکه تو خون عاشقان آشامی
ای آنکه تو خون عاشقان آشامی فریاد ز عاشقی و بیآرامی ای دوست منم اسیر دشمن کامی آخر به تو باز گردد این بدنامی
ای آتش بخت سوی گردون رفتی
ای آتش بخت سوی گردون رفتی وی آب حیات سوی جیحون رفتی با تو گفتم که بیدلم من بیدل بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی
آنی که بر دلشدگان دیر آئی
آنی که بر دلشدگان دیر آئی وانگاه چو آئی نفسی سیر آئی گاه آهو و گه به صورت شیر آئی هم نرم و درشت همچو…
آنکس که ز دست شد بر او دست منه
آنکس که ز دست شد بر او دست منه از باده چو نیست شد تواش هست منه زنجیر دریدن بر مردان سهل است هر زنجیری…
اندر طلب آن قوم که بشتافتهاند
اندر طلب آن قوم که بشتافتهاند از هرچه جز اوست روی برتافتهاند خاک در او باش که سلطان و فقیر این سلطنت و فقر از…
آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست
آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست گر راست شوی هر آنچه ماراست تراست ور…
آن کیست که بیرون درون مینگرد
آن کیست که بیرون درون مینگرد در اهل جنون به صد فسون مینگرد وز دیده نگر که دیده چون مینگرد و آن کیست که از…
آن قاضی ما چو دیگران قاضی نیست
آن قاضی ما چو دیگران قاضی نیست میلش بسوی اطلس مقراضی نیست شد قاضی ما عاشق از روز ازل با غیر قضای عشق او راضی…
آن روی ترش نگر چو قندستانی
آن روی ترش نگر چو قندستانی وان چشم خوشش نگر چو هندوستانی پیش قد او صف زده سروستانی پیش کف او شکسته هر دستانی
آن را منگر که ذوفنون آید مرد
آن را منگر که ذوفنون آید مرد در عهد و وفا نگر که چون آید مرد از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد از هرچه…
آن خواجه که بار او همه قند تر است
آن خواجه که بار او همه قند تر است از مستی خود ز قند خود بیخبر است گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی نی گفت…
از آب حیات دوست بیمار نماند
از آب حیات دوست بیمار نماند در گلبن وصل دوست یک خار نماند گویند درچهایست از دل سوی دل چه جای دریچهای که دیوار نماند
امشب که فتادهای به چنگال رهی
امشب که فتادهای به چنگال رهی بسیار طپی ولیک دشوار رهی والله نرهی ز بندهای سرو سهی تا سینه به این دل خرابم ننهی
امروز ندانم بچه دست آمدهای
امروز ندانم بچه دست آمدهای کز اول بامداد مست آمدهای گر خون دلم خوری ز دستت ندهم زیرا که به خون دل به دست آمدهای
آمد شب و غمهای تو همچون عسسان
آمد شب و غمهای تو همچون عسسان یابند دلم را بسوی کوی کسان روز آمد کز شبت به فریاد رسم فریاد مرا ز دست فریادرسان
افسوس که بیگاه شد و ما تنها
افسوس که بیگاه شد و ما تنها در دریائی کرانهاش ناپیدا کشتی و شب و غمام و ما میرانیم در بحر خدا به فضل و…
از ما بت عیار گریزان باشد
از ما بت عیار گریزان باشد وز یاری ما یار گریزان باشد او عقل منور است و ما مست وییم عقل از سر خمار گریزان…
از عاشق بدنام بیا ننگ مدار
از عاشق بدنام بیا ننگ مدار ورنه برو این مصطبه را تنگ مدار از دردی خم بجز مرا دنگ مدار ای خونی خونخواره ز ما…
از دیدن اغیار چو ما را مدد است
از دیدن اغیار چو ما را مدد است پس فرد نهایم و کار ما در عدد است از نیک و بد آگهیم و این نیک…
از جمله طمع بریدنم آسانست
از جمله طمع بریدنم آسانست الا ز کسی که جان ما را جانست از هرکه کسی برد برای تو برد از تو که برد دمی…
ای هر بیدار با خبرهای تو خفت
ای هر بیدار با خبرهای تو خفت ای هرکه بخفت در بر لطف تو خفت ای آنکه بجز تو نیست پیدا و نهفت از بیم…
این آتش عشق میپزاند ما را
این آتش عشق میپزاند ما را هر شب به خرابات کشاند ما را با اهل خرابات نشاند ما را تا غیر خرابات نداند ما را
این عشق شهست و رایتش پیدا نیست
این عشق شهست و رایتش پیدا نیست قرآن حقست و آیتش پیدا نیست هر عاشق از این صیاد تیری خورده است خون میرود و جراحتش…
این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل
این نکته شنو ز بنده ای نقش چگل هرچند که راهیست ز دل جانب دل در چشم تو نیستم تو در چشم منی تو مردم…
آن تاق که نیست جفتش اندر آفاق
آن تاق که نیست جفتش اندر آفاق با بنده بباخت تاق و جفتی به وفاق پس گفت مرا که تاق خواهی یا جفت گفتم به…
با من ترش است روی یار قدری
با من ترش است روی یار قدری شیرینتر از این ترش ندیدم شکری بیزار شود شکر ز شیرینی خویش گر زان شکر ترش بیابد خبری
بازآی که تا به خود نیازم بینی
بازآی که تا به خود نیازم بینی بیداری شبهای درازم بینی نی نی غلطم که خود فراق تو مرا کی زنده رها کند که بازم…
بر بوی وفا دست زنانت باشم
بر بوی وفا دست زنانت باشم در وقت جفا دست گرانت باشم با این همه اندیشه کنانت باشم تا حکم تو چیست آنچنانت باشم
بر ما رقم خطا پرستی همه هست
بر ما رقم خطا پرستی همه هست بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست ای دوست چو از میانه مقصود توئی جای گله…
بستم سر خم باده و بوی برفت
بستم سر خم باده و بوی برفت آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت خون دلها ز بوش چون جوی برفت زان سوی که…
بوئی ز تو و گل معطر نی نی
بوئی ز تو و گل معطر نی نی با دیدنت آفتاب و اختر نی نی گوئی که شب است سوی روزن بنگر گر تو بروی…
بیرون نگری صورت انسان بینی
بیرون نگری صورت انسان بینی خلقی عجب از روم و خراسان بینی فرمود که ارجعی رجوع آن باشد بنگر به درون که بجز انسان بینی