از نیکی تو طبع بداندیش نماند

از نیکی تو طبع بداندیش نماند نی غصه و نی غم نه کم و بیش نماند از خیل، جلالت تو عالم بگرفت تا جمله ملک…

ادامه مطلب

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست

از کفر و ز اسلام برون صحرائیست ما را به میان آن فضا سودائیست عارف چو بدان رسید سر را بنهد نه کفر و نه…

ادامه مطلب

از رنج و ملال ما چه فریاد کنی

از رنج و ملال ما چه فریاد کنی آن به که به شکر وصل را شاد کنی از ما چه گریزی و چرا داد کنی…

ادامه مطلب

از حال ندیده تیره ایامان را

از حال ندیده تیره ایامان را از دور ندیده دوزخ آشامان را دعوی چکنی عشق دلارامان را با عشق چکار است نکونامان را

ادامه مطلب

ای مفخر و سلطان همه دلداران

ای مفخر و سلطان همه دلداران جالینوسی برای این بیماران روز باران بگلشنت جمع شویم شیرین باشند روز باران یاران

ادامه مطلب

ای یار گرفتهٔ شراب آمیزی

ای یار گرفتهٔ شراب آمیزی برخیزد رستخیز چون برخیزی می‌ریز شراب را که خوش می‌ریزی چون خویش چنین شدی چرا بگریزی

ادامه مطلب

این دیدهٔ من کز نگرد دور از من

این دیدهٔ من کز نگرد دور از من ای صحت صد دیدهٔ رنجور از من گر کژ نگرم پس به که کژ راست شود ور…

ادامه مطلب

این فصل بهار نیست فصلی دگر است

این فصل بهار نیست فصلی دگر است مخموری هر چشم ز وصلی دگر است هرچند که جمله شاخها رقصانند جنبیدن هر شاخ ز اصلی دگر…

ادامه مطلب

آن بت که جمال و زینت مجلس ماست

آن بت که جمال و زینت مجلس ماست در مجلس ما نیست ندانیم کجاست سرویست بلند و قامتی دارد راست کز قامت او قیامت از…

ادامه مطلب

با قلاشان چو رد نهادی پائی

با قلاشان چو رد نهادی پائی در عشق چو پخت جان تو سودائی رنجه مشو و به هیچ جائی مگریز میدان که از این سپس…

ادامه مطلب

باران به سر گرم دلی بر میریخت

باران به سر گرم دلی بر میریخت بسیار چو ریخت چست در خانه گریخت پر میزد خوش بطی که آن بر من ریز کاین جان…

ادامه مطلب

بانگ مستی ز آسمان می‌آید

بانگ مستی ز آسمان می‌آید مستی ز فلک نعره‌زنان می‌آید از نعرهٔ او جان جهان می‌شورد کان جان جهان از آن جهان می‌آید

ادامه مطلب

بر کار گذشته بین که حسرت نخوری

بر کار گذشته بین که حسرت نخوری صوفی باشی و نام ماضی نبری ابن‌الوقتی، جوانی و وقت بری تا فوت نگردد این دم ما حضری

ادامه مطلب

برقی که ز میغ آن جهان روی نمود

برقی که ز میغ آن جهان روی نمود چون سوخته‌ای نیست کرا دارد سود از هر دو جهان سوخته‌ای میبایست کان برق که می‌جهد در…

ادامه مطلب

بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد

بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد بدبخت چو خار تیز و سرکش باشد از صحبت گل خار ز آتش برهد وز صحبت خار گل…

ادامه مطلب

بیدل من و بیدل تو و بیدل تو و من

بیدل من و بیدل تو و بیدل تو و من سرمست همی شدیم روزی به چمن عمریست که من در آرزوی آنم کان عهد به…

ادامه مطلب

بیگاه شد و دل نرهید از ناله

بیگاه شد و دل نرهید از ناله روزی نتوان گفت غم صد ساله ای جان جهان غصهٔ بیگاه شدن آنکس داند که گم شدش گوساله

ادامه مطلب

پس بر به جهانی که چو خون در رگ ماست

پس بر به جهانی که چو خون در رگ ماست خون چون خسبد خاصه که خون در رگ ماست غم نیستکه آثار جنون در رگ…

ادامه مطلب

تا بتوانی مدام می‌باش به ذکر

تا بتوانی مدام می‌باش به ذکر کز ذکر ترا راه نمایند به فکر محرم چو شدی در حرم اجلالش بینی به یقین جمال معشوقهٔ بکر

ادامه مطلب

تا در دل من صورت آن رشک پریست

تا در دل من صورت آن رشک پریست دلشاد چو من در همهٔ عالم کیست والله که بجز شاد نمیدانم زیست غم میشنوم ولی نمیدانم…

ادامه مطلب

تا ظن نبری که من کمت می‌بینم

تا ظن نبری که من کمت می‌بینم بی‌زحمت دیده هر دمت می‌بینم در وهم نیاید و صفت نتوان کرد آن شادیها که از غمت می‌بینم

ادامه مطلب

تنها بمرو که رهزنان بسیارند

تنها بمرو که رهزنان بسیارند یک جان داری و خصم جان بسیارند خصم جان را جان و جهان میخوانی گولان چو تو در این جهان…

ادامه مطلب

توبه کردم ز توبه کردن ای جان

توبه کردم ز توبه کردن ای جان نتوان ز قضا کشید گردن ای جان سوگند بسر می‌نبرم لیک خوش است سوگند به نام دوست خوردن…

ادامه مطلب

جان محرم درگاه همی باید برد

جان محرم درگاه همی باید برد دل پر غم و پر آه همی باید برد از خویش به ما راه نیابی هرگز از ما سوی…

ادامه مطلب

جانهاست همه جانوران را جز جان

جانهاست همه جانوران را جز جان نانهاست همه نان طلبان را جز نان هر چیز خوشی که در جهان فرض کنی آن را بدل و…

ادامه مطلب

چشمت صنما هزار دلدار کشد

چشمت صنما هزار دلدار کشد آن نالهٔ زیر او همه زار کشد شاهان زمانه خصم بردار کنند آن نرگس بیدار تو بیدار کشد

ادامه مطلب

چون تاج منی ز فرق خود افکندیم

چون تاج منی ز فرق خود افکندیم اینک کمر خدمت تو بربندیم بسیار گریستیم و هجران خندید وقت است که او بگرید و ما خندیم

ادامه مطلب

چون زرد و نزار دید او رو یک من

چون زرد و نزار دید او رو یک من خونابه روان ز چشم چون جو یک من خندید و به خنده گفت دلجو یک من…

ادامه مطلب

چونست به درد دیگران درمانی

چونست به درد دیگران درمانی چون نوبت درد ما رسد درمانی من صبر کنم تا ز همه وامانی آئی بر ما چو حلقه بر درمانی

ادامه مطلب

خاموش مراز گفت و گفتار تو کرد

خاموش مراز گفت و گفتار تو کرد بیکار مرا حلاوت کار تو کرد بگریختم از دام تو در خانهٔ دل دل دام شد و مرا…

ادامه مطلب

خود هیچ بسوی ما نگاهی نکنی

خود هیچ بسوی ما نگاهی نکنی گیرم که گناهست گناهی نکنی دل در گل رخسار تو می‌نالد زار بر آینهٔ دلم تو آهی نکنی

ادامه مطلب

خیری بنمودی و ولیکن شری

خیری بنمودی و ولیکن شری نرمی و خبیث همچو مار نری صدری و بزرگی و زرت هست ولیک انصاف بده که سخت مادر غری

ادامه مطلب

در باغ درآب با گل اگر خار نه‌ای

در باغ درآب با گل اگر خار نه‌ای پیش آر موافقت گر اغیار نه‌ای چون زهر مدار روی اگر مار نه‌ای این نقش بخوان چو…

ادامه مطلب

در چشم منست این زمان ناز کسی

در چشم منست این زمان ناز کسی در گوش منست این دم آواز کسی در سینه منم حریف و انباز کسی سرمستم کی نهان کنم…

ادامه مطلب

در دل نگذشت کز دلم بگذاری

در دل نگذشت کز دلم بگذاری یا رخت فتاده در گلم بگذاری بسیار زدم لاف تو با دشمن و دوست ای وای به من گر…

ادامه مطلب

در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است

در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است از حکم حقست و از قضا و قدر است من جهد همی کنم قضا میگوید…

ادامه مطلب

در عشق که جز می بقا خوردن نیست

در عشق که جز می بقا خوردن نیست جز جان دادن دلیل جانبردن نیست گفتم که ترا شناسم آنگه میرم گفتا که شناسای مرا مردن…

ادامه مطلب

در لشکر عشق چونکه خونریز کنند

در لشکر عشق چونکه خونریز کنند شمشیر ز پاره‌های ما تیز کنند من غرقهٔ آن سینهٔ دریا صفتم یاران مرا بگو که پرهیز کنند

ادامه مطلب

درنه قدم ار چه راه بی‌پایانست

درنه قدم ار چه راه بی‌پایانست کز دور نظاره کار نامردانست این راه زندگی دل حاصل کن کاین زندگی تن صفت حیوانست

ادامه مطلب

دل از طلب خوبی بی‌چون گشتن

دل از طلب خوبی بی‌چون گشتن دریا خواهد شدن ز افزون گشتن دل خون شد و شکر میکند زانکه بسی دلها خون شد در هوس…

ادامه مطلب

دل گرسنهٔ عید تو شد چون رمضان

دل گرسنهٔ عید تو شد چون رمضان وز عید تو شد شاد و همایون رمضان وانگه عمل کمان به مو وابسته است گر مو شود…

ادامه مطلب

دلدار ظریف است و گناهنش اینست

دلدار ظریف است و گناهنش اینست زیبا و لطیف است و گناهش اینست آخر بچه عیب می‌گریزند از او از عیب عفیف است و گناهش…

ادامه مطلب

با دل گفتم اگر بود جای سخن

با دل گفتم اگر بود جای سخن با دوست غمم بگو در اثنای سخن دل گفت به گاه وصل با یار مرا نبود ز نظاره…

ادامه مطلب

دوش آمده بود از سر لطفی یارم

دوش آمده بود از سر لطفی یارم شب را گفتم فاش مکن اسرارم شب گفت پس و پیش نگه کن آخر خورشید تو داری ز…

ادامه مطلب

دیدم در خواب ساقی زیبا را

دیدم در خواب ساقی زیبا را بر دست گرفته ساغر صهبا را گفتم به خیالش که غلام اوئی شاید که به جای خواجه باشی ما…

ادامه مطلب

رفتم به سر گور کریم دلدار

رفتم به سر گور کریم دلدار میتافت ز گلزار تنش چون گلزار در خاک ندا کردم خاکا زنهار آن یار وفادار مرا نیکو دار

ادامه مطلب

روزی به خرابات تو می میخوردم

روزی به خرابات تو می میخوردم وین خرقهٔ آب و گل بدر می‌کردم دیدم ز خرابات تو عالم معمور معمور و خراب از آن چنین…

ادامه مطلب

زان آب که چرخ از آن بسر می‌گردد

زان آب که چرخ از آن بسر می‌گردد استارهٔ جانم چو قمر می‌گردد بحریست محیط و در وی این خلق مقیم تا کیست کز این…

ادامه مطلب

زلفت چو بر آن لعل شکرخای زند

زلفت چو بر آن لعل شکرخای زند در بردن جان بندگان رای زند دست خوش خویش را کس از دست دهد؟ افتادهٔ خویش را کسی…

ادامه مطلب

سر سخن دوست نمیرم گفت

سر سخن دوست نمیرم گفت دریست گرانبها نمیرم سفت ترسم که بخواب دربگویم سخنی شبهاست که از بیم نمیرم خفت

ادامه مطلب