رباعیات – مولانا جلال الدین محمد بلخی
نی دست که در مصاف خونریز کنم
نی دست که در مصاف خونریز کنم نی پای که در صبر قدم تیز کنم نی رحم ترا که با رهی در سازی نی عقل…
هر چند به حلم یار ما جورکش است
هر چند به حلم یار ما جورکش است لیکن زاری عاشقان نیز خوش است جان عاشق چون گلستان میخندد تن میلفرزد چو برگ گوئی تبش…
هر روز خوش است منزلی بسپردن
هر روز خوش است منزلی بسپردن چون آب روان و فارغ از افسردن دی رفت و حدیث دی چو دی هم بگذشت امروز حدیث تازه…
هر لحظه مها پیش خودم میخوانی
هر لحظه مها پیش خودم میخوانی احوال همی پرسی و خود میدانی تو سرو روانی و سخن پیش تو باد میگویم و سر به خیره…
هرگز نبود میل تو کافراشت کنی
هرگز نبود میل تو کافراشت کنی تا عاشق آنی که فرو داشت کنی بسم الله ناگفته تو گوئی الحمد ناآمده صبح از طمع چاشت کنی
همچون سر زلف تو پریشان توایم
همچون سر زلف تو پریشان توایم آنداری و آنداری و ما آن توایم هر جا باشیم حاضر خوان توایم مهمان تو مهمان تو مهمان توایم
یا من هوب سیدی و اعلی و اجل
یا من هوب سیدی و اعلی و اجل یا من انا عبده و ادنی و اقل حاشاک تملنی و یوشیک تعل ان لم یکن الوابل…
یرغوش بک و قیر بک و سالارم
یرغوش بک و قیر بک و سالارم با نصرت و با همت و با اظهارم گر کوه احد بخصمیم برخیزد آن را به سر نیزه…
ای مجمع دل راه پراکنده مزن
ای مجمع دل راه پراکنده مزن زان زخمه پریشان چو دل بنده مزن ای دل لب خود را که زند لاف بقا جز بر لب…
ای کان العباد ما اهواه
ای کان العباد ما اهواه ما یذکرنا فکیف ما ینساه قدر ان به القلوب والافواه قد احسن لا اله الا الله
ای عاشق گفتار و تفاصیل سخن
ای عاشق گفتار و تفاصیل سخن ای گر ز سخنوران قهارهٔ کن روزیت چو نیست علم نونو هله ور ای کهنه فروش در سخنهای کهن
ای شب چه شبی که روزها چاکر تست
ای شب چه شبی که روزها چاکر تست تو دریائی و جان جان اخگر تست اندر دل من شعله زنانست امشب آن آتش و آن…
ای زادهٔ ساقی هله از غم بگذر
ای زادهٔ ساقی هله از غم بگذر ای همدم روح قدس از دم بگذر گفتی که ز غم گریختم شاد شدم شادی روان خود از…
ای دوست که دل ز دوست برداشتهای
ای دوست که دل ز دوست برداشتهای نیکوست که دل ز دوست برداشتهای دشمن چو شنیده مینگنجد از شوق در پوست که دل ز دوست…
ای دل چه حدیث ماجرا میجوئی
ای دل چه حدیث ماجرا میجوئی من با توام ای دل تو کرا میجوئی ور زانکه ندیدهای کرا میجوئی ور زانکه بدیدهای چرا میجوئی
ای دل اگرت رضای دلبر باید
ای دل اگرت رضای دلبر باید آن باید کرد و گفت کو فرماید گر گوید خون گری مگوی از چه سبب ور گوید جان بده…
ای خوی تو در جهان می و شیر ای جان
ای خوی تو در جهان می و شیر ای جان از دلشدهگان گناه کم گیر ای جان گر دست شکسته شد کمان گیر ای جان…
ای چرخ فلک پایهٔ پیروزهٔ تو
ای چرخ فلک پایهٔ پیروزهٔ تو زنبیل جهان گدای دریوزهٔ تو صد سال فلک خدمت خاک تو کند نگزارده باشد حق یکروزهٔ تو
ای تن تو نمیری که چنان جان با تست
ای تن تو نمیری که چنان جان با تست ای کفر طربفزا، که ایمان با تست هرچند که از زن صفتان خسته شدی مردی به…
ای بانگ رباب از کجا میآئی
ای بانگ رباب از کجا میآئی پرآتش و پر فتنه و پر غوغائی جاسوس دلی و پیک آن صحرائی اسرار دلست هرچه میفرمائی
ای آنکه مرا به لطف بنواختهای
ای آنکه مرا به لطف بنواختهای در دفع کنون بهانهای ساختهای گر با همگان عشق چنین باختهای پس قیمت هیچ دوست نشناختهای
ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا
ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا عالم بیتو غبار و گرد است بیا این مجلس عیش بیتو…
ای از دل و جان لطیفتر قالب تو
ای از دل و جان لطیفتر قالب تو بسیار رهست از شکر تا لب تو عمریست که آفتاب و مه میگردند روزان و شبان در…
آهوی قمرا سهامه عیناه
آهوی قمرا سهامه عیناه ما شوش عزم خاطری الا هو روحی تلفت و مهجتی تهواه قلبی ابدا یقون یا هویا هو
آنکو طمع وفا برد بر شکران
آنکو طمع وفا برد بر شکران بر خویش بزد عیب و نزد بر شکران ور شکران نهاد انگشت به عیب در هجر بسی دست گزد…
اندیشهٔ هشیار تو هشیار کشد
اندیشهٔ هشیار تو هشیار کشد زارش کشد و بزاری زار کشد شاهان همه خصم خویش بر دار کشند زان دولت بیدار تو بیدار کشد
آنجا که عنایتست چه صلح و چه جنگ
آنجا که عنایتست چه صلح و چه جنگ ور کار تو نیکست چه تسبیح و چه جنگ وانکس که قبولست چه رومی و چه زنگ…
آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد
آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد من خود چه کسم چرخ و فلک جامه درد آن پیرهن یوسف خوشبوی کجاست کامروز ز پیراهن تو…
آن کس که ببست خواب ما را بستم
آن کس که ببست خواب ما را بستم یارب تو ببند خواب او را به کرم تا باز چشد مرارت بیخوابی و اندیشه کند به…
آن سر که بود بیخبر از وی خسبد
آن سر که بود بیخبر از وی خسبد آنکس که خبر یافت از او کی خسبد میگوید عشق در دو گوشم همه شب ای وای…
آن رهزن دل که پای کوبانم از او
آن رهزن دل که پای کوبانم از او چون آینهٔ خیال خوبانم از او جانیست که چون دست زنان میآید یارب یارب چه میشود جانم…
آن دشمن دوست روی دیدی که چه کرد
آن دشمن دوست روی دیدی که چه کرد یا هیچ به غور آن رسیدی که چه کرد گفتا همه آن کنم که رایت خواهد دیدی…
از بانگ سرافیل دمیده است رباب
از بانگ سرافیل دمیده است رباب تا زنده و تازه کرده دلهای کباب آن سوداها که غرقه گشتند و فنا چون ماهیکان برآمدند از تک…
امشب منم و یکی حریف چو منی
امشب منم و یکی حریف چو منی بر ساخته مجلسی برسم چمنی جام می و شمع و نقل و مطرب همه هست ای کاش تو…
امشب چه لطیف و با نوا میگردد
امشب چه لطیف و با نوا میگردد لطفی دارد که کس بدان پی نبرد اندر گل و سنبلی که ارواح چرد خیره شده خواب و…
امروز چو هر روز خرابیم خراب
امروز چو هر روز خرابیم خراب مگشا در اندیشه و برگیر رباب صدگونه نماز است و رکوعست و سجود آنرا که جمال دوست باشد محراب
اکنون که رخت جان جهانی بربود
اکنون که رخت جان جهانی بربود در خانه نشستنت کجا دارد سود آن روز که مه شدی نمیدانستی کانگشت نمای عالمی خواهی بود
از نوح سفینه ایست میراث نجات
از نوح سفینه ایست میراث نجات گردان و روان میانهٔ بحر حیات اندر دل از آن بحر برسته است نبات اما چون دل نه نقش…
از عشق تو من بلند قد میگردم
از عشق تو من بلند قد میگردم وز شوق تو من یکی به صد میگردم گویند مرا بگرد او میگردی ای بیخبران بگرد خود میگردم
از دیدهٔ کژ دلبر رعنا را چه
از دیدهٔ کژ دلبر رعنا را چه وز بدنامی عاشق شیدا را چه ما در ره عشق چست و چالاک شویم ور زانکه خری لنگ…
از حاصل کار این جهانی کردن
از حاصل کار این جهانی کردن میکن ز بهی آنچه توانی کردن زیرا همه عمرت بدمی موقوفست پیداست به یک دم چه توانی کردن
ای موسی ما به طور سینا رفتی
ای موسی ما به طور سینا رفتی وز ظاهر ما و باطن ما رفتی تو سرد نگشتهای از آن گرمیها چون سرد شوی که سوی…
ای یار که نیست همچو تو یار مخسب
ای یار که نیست همچو تو یار مخسب وی آنکه ز تو راست شود کار مخسب امشب ز تو صد شمع بخواهد افروخت زنهار تو…
این سر که در این سینهٔ ما میگردد
این سر که در این سینهٔ ما میگردد از گردش او چرخ دو تا میگردد نی سر داند ز پای و نی پای از سر…
این مست به بادهای دگر میگردد
این مست به بادهای دگر میگردد قرابه تهی گشت و بسر میگردد ای محتسب این مست مرا دره مزن هرچند ز پیش مستتر میگردد
آن پیش روی که جان او پیش صف است
آن پیش روی که جان او پیش صف است داند که تو بحری و جهان همچو کفست بیدف و نیی، رقص کند عاشق تو امشب…
با ما چه نهای مشو رفیق اوباش
با ما چه نهای مشو رفیق اوباش کاول قدمت دمند و آخر پرخاش گل باش و بهر سخن که خواهی میخند مرد سره باش و…
بار دگر این خسته جگر باز آمد
بار دگر این خسته جگر باز آمد بیچاره به پا رفت و به سرباز آمد از شوق تو بر مثال جانهای شریف سوی ملک از…
بخروشیدم گفت خموشت خواهم
بخروشیدم گفت خموشت خواهم خاموش شدم گفت خروشت خواهم برجوشیدم گفت که نی ساکن باش ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم
بر گرد جهان این دل آوارهٔ من
بر گرد جهان این دل آوارهٔ من بسیار سفر کرد پی چارهٔ من وان آب حیات خوش و خوشخوارهٔ من جوشید و برآمد ز دل…