گیرم که ز دهر رسم غم برخیزد

گیرم که ز دهر رسم غم برخیزد غمهای گذشته چون به هم برخیزد مشکل که دهید داد ناکامی ما هر چند که فرجام ستم برخیزد

ادامه مطلب

غالب آزاده موحد کیشم

غالب آزاده موحد کیشم بر پاکی خویشتن گواه خویشم گفتی به سخن به رفتگان کس نرسد از بازپسین نکته گزاران پیشم

ادامه مطلب

روی تو به آفتاب تابان ماند

روی تو به آفتاب تابان ماند خوی تو به سیل در بیابان ماند زین گونه که تار و مار باشد گویی زلف تو به ما…

ادامه مطلب

خوشتر بود آب سوهن از قند و نبات

خوشتر بود آب سوهن از قند و نبات با وی چه سخن ز نیل و جیحون و فرات این پاره عالمی که هندش نامند گویی…

ادامه مطلب

باید که دلت ز غصه در هم نشود

باید که دلت ز غصه در هم نشود از رفتن زر دستخوش غم نشود این سیم و زرست خواجه این سیم و زرست غم نیست…

ادامه مطلب

ای آن که به دهر نام تو شاهرخ است

ای آن که به دهر نام تو شاهرخ است پیوسته ترا به حضرت شاه رخ است نازد به تو شه که باشد اندر شطرنج امید…

ادامه مطلب

یک روز به ترک یاوه گویی غالب

یک روز به ترک یاوه گویی غالب رخ روز دگر به باده شویی غالب زین توبه بی بقا چه جویی غالب توبه تب نوبه است…

ادامه مطلب

یارب سودی به روزگاران ما را

یارب سودی به روزگاران ما را وجه گل و مل به نوبهاران ما را صرف نمک و جو چه قدر خواهد شد گنجینه این صومعه…

ادامه مطلب

منصور غمش ز نکته چینان چه بود؟

منصور غمش ز نکته چینان چه بود؟ در راست خطر ز همنشینان چه بود؟ چون عاقبت یگانه بینان دارست دریاب که انجام دوبینان چه بود

ادامه مطلب

غالب به سخن گرچه کست همسر نیست

غالب به سخن گرچه کست همسر نیست از نشئه هوش هیچت اندر سر نیست می خواهی و مفت و نغز وانگه بسیار این باده فروش…

ادامه مطلب

رنجورم و می به دهر درمان بودم

رنجورم و می به دهر درمان بودم نیروی دل و روشنی جان بودم گفتم به پدر که خو به می نوشی کن تا باده به…

ادامه مطلب

خواهم که دگر سخن به پیغاره نم

خواهم که دگر سخن به پیغاره نم تا جان ستم رسیده را چاره کنم رسم ست جواب نامه چون نیست جواب باید که تو پس…

ادامه مطلب

بر دل ز دو دیده فتح بابست این خواب

بر دل ز دو دیده فتح بابست این خواب باران امید را سحابست این خواب زنهار گمان مبر که خوابست این خواب تعبیر ولای بوترابست…

ادامه مطلب

ای آن که به راه کعبه رویی داری

ای آن که به راه کعبه رویی داری نازم که گزیده آرزویی داری زین گونه که تند می خرامی دانم در خانه زن ستیزه خویی…

ادامه مطلب

هستم ز می امید سرمست و بس است

هستم ز می امید سرمست و بس است دارم سر این کلاه در دست و بس است گر ارزش لطف و کرمی نیست مباش استحقاق…

ادامه مطلب

گردیدن زاهدان به جنت گستاخ

گردیدن زاهدان به جنت گستاخ وین دست درازی به ثمر شاخ به شاخ چون نیک نظر کنی ز روی تشبیه ماند به بهایم و علفزار…

ادامه مطلب

عمریست که در خم خمارم ساقی

عمریست که در خم خمارم ساقی تاب تف تشنگی نیارم ساقی بگشا سر مشک و در گلویم سر ده سائل به کفم قدح ندارم ساقی

ادامه مطلب

دستم به کلید مخزنی می بایست

دستم به کلید مخزنی می بایست ور بود تهی به دامنی می بایست یا هیچ گهم به کس نیفتادی یار یا خود به زمانه چون…

ادامه مطلب

خواندیم سخنهای محبت بسیار

خواندیم سخنهای محبت بسیار راندیم سخنهای محبت بسیار رفتیم آخر ز عالم و در عالم ماندیم سخنهای محبت بسیار

ادامه مطلب

بازی خور روزگار بودم همه عمر

بازی خور روزگار بودم همه عمر از بخت امیدوار بودم همه عمر بی مایه به فکر سود ماندم همه جا بی وعده در انتظار بودم…

ادامه مطلب

ای آن که ترا سعی به درمان من ست

ای آن که ترا سعی به درمان من ست منعم مکن از باده که نقصان من ست حیف ست که بعد من به میراث رود…

ادامه مطلب

هر کس ز حقیقت خبری داشته است

هر کس ز حقیقت خبری داشته است بر خاک ره عجز سری داشته است زاهد ز خدا ارم به دعوی طلبد شداد همانا پسری داشته…

ادامه مطلب

گر دل ز شرر زدوده باشم خود را

گر دل ز شرر زدوده باشم خود را ور بر دم تیغ سوده باشم خود را حاشا که ز تو ربوده باشم خود را با…

ادامه مطلب

صبحست و همای فیض و گیتی دامی

صبحست و همای فیض و گیتی دامی صبحست و هوای شوق و گردون بامی برخیز و به روزگار همرنگ برآی با باده نابی و بلورین…

ادامه مطلب

راهی ست ز عبد تا حضور الله

راهی ست ز عبد تا حضور الله خواهی تو درازگیر و خواهی کوتاه این کوثر و طوبی که نشانها دارد سرچشمه و سایه ای ست…

ادامه مطلب

خوابی که فروغ دین ازو جلوه گرست

خوابی که فروغ دین ازو جلوه گرست در روز نصیب شاه روشن گهرست پیداست که دیدن چنین خواب به روز تعجیل نتیجه دعای سحرست

ادامه مطلب

بادست غم آن باد که حاصل ببرد

بادست غم آن باد که حاصل ببرد آب رخ هوشمند و غافل ببرد بگذاشته ام خمی ز صهبا به پسر کش انده مرگ پدر از…

ادامه مطلب

اوراق زمانه درنوشتیم و گذشت

اوراق زمانه درنوشتیم و گذشت در فن سخن یگانه گشتیم و گذشت می بود دوای ما به پیری غالب زان نیز به ناکام گذشتیم و…

ادامه مطلب

وقت ست که آسمان موجه نازد

وقت ست که آسمان موجه نازد مهر آینه پیش رخ نهد مه نازد این خود شرف دگر بود نیست عجب گر مهر به پابوس شهنشه…

ادامه مطلب

گر ذوق سخن به دهر آیین بودی

گر ذوق سخن به دهر آیین بودی دیوان مرا شهرت پروین بودی غالب اگر این فن سخن دین بودی آن دین را ایزدی کتاب این…

ادامه مطلب

شرطست که روی دل خراشم همه عمر

شرطست که روی دل خراشم همه عمر خونابه به رخ ز دیده پاشم همه عمر کافر باشم اگر به مرگ مؤمن چون کعبه سیه پوش…

ادامه مطلب

دی دوست به بزم باده ام خواند به ناز

دی دوست به بزم باده ام خواند به ناز وانگه ورق مهر بگرداند به ناز چشم من و عارضی که افروخت به می دست من…

ادامه مطلب

خوابی که بود نشان بخت فیروز

خوابی که بود نشان بخت فیروز دیده ست به روز شاه گیتی افروز فیض دم صبح تا چه بالیدن داشت کز صبح به شه رسید…

ادامه مطلب

این نامه که راحت دل ریش آورد

این نامه که راحت دل ریش آورد سرمایه آبروی درویش آورد در هر بن مو دمید جانی یعنی سامان نثار خویش با خویش آورد

ادامه مطلب

آنی تو که شخص مردمی را چشمی

آنی تو که شخص مردمی را چشمی سبحان الله چه مایه بینا چشمی البته عجب نیست که باشی بیمار زان رو که به دلبری سراپا…

ادامه مطلب

یارب تو کجایی که به ما زر ندهی

یارب تو کجایی که به ما زر ندهی بی درد خدایی که به ما زر ندهی نی نی نه تو غایبی و نی بی رحمی…

ادامه مطلب

گر پرورش مهر نه زان دل بودی

گر پرورش مهر نه زان دل بودی در دهر شیوع مهر مشکل بودی وز صدق ز جمله رسائل بودی بسم الله آن رساله بسمل بودی

ادامه مطلب

شرطست که بهر ضبط آداب و رسوم

شرطست که بهر ضبط آداب و رسوم خیزد بعد از نبی امام معصوم زاجماع چه گویی به علی بازگرای مه جای نشین مهر باشد نه…

ادامه مطلب

در کلبه من اگر غباری بینی

در کلبه من اگر غباری بینی پیچیده به خویش همچو ماری بینی تنگ ست چنان که دایم از صحن سرای از جرم فلک ستاره واری…

ادامه مطلب

چون درد ته پیاله باقی ست هنوز

چون درد ته پیاله باقی ست هنوز شادم که بهار لاله باقی ست هنوز در کیش توکل غم فردا کفرست یکروزه می دو ساله باقی…

ادامه مطلب

این رسم که بخشیده شاهی هر سال

این رسم که بخشیده شاهی هر سال آید به کفم ز جواجه تاشان به سؤال ماناست بدان که هر چه افشاند ابر از شاخ رسد…

ادامه مطلب

آنم که به پیمانه من ساقی دهر

آنم که به پیمانه من ساقی دهر ریزد همه درد و درد و تلخابه زهر بگذر ز سعادت و نحوست که مرا ناهید به غمزه…

ادامه مطلب

یارب به جهانیان دل خرم ده

یارب به جهانیان دل خرم ده در دعوی جنت آشتی با هم ده شداد پسر نداشت باغش از تست آن مسکن آدم به بنی آدم…

ادامه مطلب

کس را نبود رخی بدین سان که تراست

کس را نبود رخی بدین سان که تراست پاکیزه تنی به خوبی جان که تراست گفتی که ز هیچ فتنه پروا نکنم آه از غم…

ادامه مطلب

شرطست به دهر در مظفر گشتن

شرطست به دهر در مظفر گشتن اسباب دلاوری میسر گشتن جامی ز شراب ارغوانی باید آن را که بود هوای خاور گشتن

ادامه مطلب

در سینه ز غم زخم سنانی دارم

در سینه ز غم زخم سنانی دارم چشم و دل خونابه فشانی دارم دانی که مرا چون تو نمی باید هیچ ای فارغ از آن…

ادامه مطلب

چرگر که ز زخمه زخم بر چنگ زند

چرگر که ز زخمه زخم بر چنگ زند پیداست که از بهر چه آهنگ زند در پرده ناخوشی خوشی پنهان ست گازر نه ز خشم…

ادامه مطلب

این خواب که روشناس روزش گویند

این خواب که روشناس روزش گویند چون صبح مراد دلفروزش گویند زان رو که به روز دیده خسرو چه عجب گر خسرو ملک نیمروزش گویند؟

ادامه مطلب

آن کز اثر طمع نشانش آرند

آن کز اثر طمع نشانش آرند گر خود به هوای استخوانش آرند گر پردگی قلمرو بال هماست چون سایه به خاک موکشانش آرند

ادامه مطلب

هر چند که زشت و ناسزاییم همه

هر چند که زشت و ناسزاییم همه در عهده رحمت خداییم همه ور جلوه دهد چنان که ماییم همه شایسته نفت و بوریاییم همه

ادامه مطلب