رباعیات رکنالدین اوحدی مراغهای
ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست
ای بوده مرا ز جسم و جان هیچ به دست نابوده زبود این و آن هیچ به دست از من طلب هیچ نمیباید کرد زیرا…
از نوش جهان نصیب من نیش آمد
از نوش جهان نصیب من نیش آمد تیر اجلم بر جگر ریش آمد کوته سفری گزیده بودم، لیکن ز آنجا سفری دراز در پیش آمد
هر لحظه به آیین وفا رای کنم
هر لحظه به آیین وفا رای کنم خواهم که سر اندر کف آن پای کنم آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا نوریست که بر…
ما پرتو عکس نور مشکات توییم
ما پرتو عکس نور مشکات توییم پروانهٔ شمع صفت و ذات توییم هستیم ولی بیرخ چون خورشیدت پیدانشویم، از آنکه ذرات توییم
کی ماه به حسن چون تو والا باشد؟
کی ماه به حسن چون تو والا باشد؟ یا چون سخنت لل لالا باشد؟ گر زیر فلک به راستی چون بالات گویند که هست؛ زیر…
شد درد بر پای فلک فرسایت
شد درد بر پای فلک فرسایت تا عرضه کند سختی خود بر رایت دارد طمع آنکه بگیری دستش ورنه چه سگست او که بگیرد پایت؟
رنگی ز رخ چو لاله زارم بفرست
رنگی ز رخ چو لاله زارم بفرست بویی ز دو زلف مشکبارم بفرست چون دست نمیدهد که دستت بوسم دستارچهای به یاد گارم بفرست
در صورت آدم ار فرشتست تویی
در صورت آدم ار فرشتست تویی ور آدمی از روح سرشتست تویی گر مینبشتست درین دور کسی آن وحی خط و آنکه نبشتست تویی
خال زنخت تیر گناه اندازد
خال زنخت تیر گناه اندازد رخت دل عاشقان به راه اندازد از غیرت خالی، که بر آن نرگس تست بیمست که خویش را به چاه…
تا کی دلم از تو در بلایی باشد؟
تا کی دلم از تو در بلایی باشد؟ جانم ز غم تو در عنایی باشد؟ یک روز به زلف تو در آویزم زود آخر سر…
با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست
با ما دمش ار به مهر یکتاست بهست سیب زنخش چو در کف ماست بهست زین پس من و وصف قامت او، آری چون میگوییم…
ای ذکر تو بر زبان ساهی مشکل
ای ذکر تو بر زبان ساهی مشکل درک تو ز فهم متناهی مشکل دانیم که ماهی تو به خوبی، لیکن آن ماه که دیدنش کماهی…
ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم
ای چشم تو کرده بر دلم مدغم غم لعل تو جراحت دل و مرهم هم صد پی بلب آمد از دلم خون، لیکن از بیم…
از دست تو راضیم به آزردن خود
از دست تو راضیم به آزردن خود در عشق تو قانعم به خون خوردن خود گویی که ببینم آن دو دست به نگار مانند دو…
هر شب ز غمت به خون بگرید چشمم
هر شب ز غمت به خون بگرید چشمم ز اندازه و حد فزون بگرید چشمم در چشم منی همیشه ثابت، لیکن ترسم بروی تو، چون…
گه وسمه بر ابروی سیاه اندازی
گه وسمه بر ابروی سیاه اندازی گه زلف بر آن روی چو ماه اندازی اینها همه از چه؟ تا به بازی دل من خوش بر…
گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز
گر جور کنی نیاورم دل ز تو باز ور ناز کنی به جان پذیرم ز تو ناز چون بنده نپیچد ز خداوندان سر وانگاه خداوند…
شد در پی اوباش چو ننگیش نبود
شد در پی اوباش چو ننگیش نبود در خوی و سرشت ساز و سنگیش نبود ایشان چو شدند سیر و ترکش کردند آمد بر من…
رفتم بر آن شمع چگل مست امروز
رفتم بر آن شمع چگل مست امروز گفتم که مرا با تو سری هست امروز گفتم که ز غصه کی رهد؟ دل گفتا حالی دلت…
در عشق تو از سر بنهادم هستی
در عشق تو از سر بنهادم هستی زین پس من و شوریدگی و سرمستی با روی تو حالی و حدیثی که مراست در نامه نبشتم…
حسنی که تو، ای نگار، داری بردست
حسنی که تو، ای نگار، داری بردست آن نقش چرا همی نگاری بردست؟ ساعد به سر آستین همی پوش، از آنک تو میگیری سیاه کاری…
تا چند گریزم و به نازم خوانی؟
تا چند گریزم و به نازم خوانی؟ من فاش گریزم و به رازم خوانی بس دست خجالت چو مگس بر سر خود خواهم زدن آن…
با روی تو آفتاب صافی تیره است
با روی تو آفتاب صافی تیره است با لعل لبت شراب صافی تیره است تاریکی آب صافی از سیل نبود در جنب رخ تو آب…
ای خط تو گرد لاله وشم آورده
ای خط تو گرد لاله وشم آورده سیب زنخت آب ز یشم آورده لعل تو ز من خون جگر کرده طلب دل رفته روان بر…
ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ
ای پیش تو ماه تا به ماهی همه هیچ وین خواجگی و میری و شاهی همه هیچ آن دمدمه و غلغل و آوازه و بانگ…
از ژاله چو لاله راست لل در کام
از ژاله چو لاله راست لل در کام برخیز و به سوی گل و گلزار خرام تا در ورق جوی ببینی مسطور صد بار که…
هر چیز که در دو کون جز روی تو بود
هر چیز که در دو کون جز روی تو بود عکس تو و یا رنگ تو، یا بوی تو بود لاف پر پیران جهان گردیده…
لب نیست که از مراغه پر خنده نشد
لب نیست که از مراغه پر خنده نشد آب قرقش دید و به جان بنده نشد از مردهٔ گور او عجب میدارم کز شهر برون…
گر آدمیی دور شو از دمدمها
گر آدمیی دور شو از دمدمها ور گرگ نهای مگر و گرد رمها تا کی ز برای جستن آب رخی؟ از گردن خود فرو نه…
شاهی ز غلام خویش یاد آوردست
شاهی ز غلام خویش یاد آوردست ما را به سلام خویش یاد آوردست نشگفت که نام ما بلندی گیرد ما را چو به نام خویش…
دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل
دیگر ز شراب شوق مستی، ای دل و آن توبه که داشتی شکستی، ای دل از بادهٔ نیستی خراب افتادی تا باد چنین باد که…
در عالم کج نهاد پر پیچ و خمش
در عالم کج نهاد پر پیچ و خمش یک چیز طلب میکنم از بیش و کمش یا معشوقی که وصل او باشد خاص یا ممدوحی…
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز
چون دوستی روی تو ورزم به نیاز مگذار به دست دشمن دونم باز گر سوختنیست جان من هم تو بسوز ور ساختنیست کار من هم…
تا با خودی، ای خواجه، خدا چون گردی؟
تا با خودی، ای خواجه، خدا چون گردی؟ بیگانه سرشتی آشنا چون گردی؟ جز سایهٔ خویشتن نمیبینی تو ای سایه، ز خورشید جدا چون گردی؟
این فرع که دیدی همه از اصلی خاست
این فرع که دیدی همه از اصلی خاست در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست زان روی دو چشم داد و یک…
ای داده به بازی دل من، جان را نیز
ای داده به بازی دل من، جان را نیز عهدم ز جفا شکسته، پیمان را نیز خواهم به تو خط بندگی دادن، لیک ترسم به…
آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد
آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد همچون دل من شیفته خیلی دارد گوید که به کشتن تو دارم میلی المنة لله که میلی…
از مشک سیه سه خال کت بر سمنند
از مشک سیه سه خال کت بر سمنند نزدیک به چشم تو و دور از دهنند از گوشهٔ چشم ار نظریشان نکنی بر خال زنخها…
نی بیتو مرا قرار باشد یک دم
نی بیتو مرا قرار باشد یک دم نی سوی منت گذار باشد یک دم هر گه که بخواندمت به کاری باشی پیداست که خود چه…
گندم گونی که همچو کاهم بربود
گندم گونی که همچو کاهم بربود نه مهر ز من خورد و نه خود مهر نمود از غصهٔ ما به ارزنی باک نداشت یک جو…
کم کن ز غمش فغان و مستی، ای دل
کم کن ز غمش فغان و مستی، ای دل وین بار بیفگن که شکستی، ای دل آخر نه خدای تست؟ چندین او را نادیده چرا…
ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن
ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن وز باده خمار سر و جانم بشکن پیشانی توبه را شکستم ز لبت گر توبه کنم دگر دهانم بشکن
دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم
دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم آن نامه بیاورد و بر افراشت سرم گفتم که ببوسم و نهم بر سینه خود دیده رها…
در کارگه غیب چو نقاش نخست
در کارگه غیب چو نقاش نخست جویندهٔ نقش خویشتن را میجست بر لوح وجود نقشها بست و در آن چون روشن گشت نقش آن جزو…
چون خیل غم تو در دل ریش آید
چون خیل غم تو در دل ریش آید بر سینه ز درد و غصه صد نیش آید خونریز غمت چو مرد میدان طلبد جز دیده…
پیش تو نشست و خاست نتوان کردن
پیش تو نشست و خاست نتوان کردن وز لعل تو باز خواست نتوان کردن چشمت که درو میل نگنجد، بر اوست خالی که به میل…
ای میل دل من به جهان سوی لبت
ای میل دل من به جهان سوی لبت تنگ آمده دل ز تنگی خوی لبت چون خال تو آخر دل ما چند خورد؟ خون دل…
ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست
ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست زاهد بودن موجب بدنامی ماست فصل گل و باغ تازه و صحرا خوش بیبادهٔ خام بودن از…
ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست
ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست بنگر به دلم، که اندکش ریشی هست درویشم و دست حاجتی داشته پیش گر زانکه ترا فراغ درویشی…
آتش تپش از جان به تابم بردست
آتش تپش از جان به تابم بردست دود از دل خستهٔ خرابم بر دست با این همه دود و آتش اندر دل و جان پیش…