رباعیات رکنالدین اوحدی مراغهای
آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد
آن مه، که ز شعر زلف ذیلی دارد همچون دل من شیفته خیلی دارد گوید که به کشتن تو دارم میلی المنة لله که میلی…
از مشک سیه سه خال کت بر سمنند
از مشک سیه سه خال کت بر سمنند نزدیک به چشم تو و دور از دهنند از گوشهٔ چشم ار نظریشان نکنی بر خال زنخها…
نی بیتو مرا قرار باشد یک دم
نی بیتو مرا قرار باشد یک دم نی سوی منت گذار باشد یک دم هر گه که بخواندمت به کاری باشی پیداست که خود چه…
گندم گونی که همچو کاهم بربود
گندم گونی که همچو کاهم بربود نه مهر ز من خورد و نه خود مهر نمود از غصهٔ ما به ارزنی باک نداشت یک جو…
کم کن ز غمش فغان و مستی، ای دل
کم کن ز غمش فغان و مستی، ای دل وین بار بیفگن که شکستی، ای دل آخر نه خدای تست؟ چندین او را نادیده چرا…
ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن
ساقی، بده آن باده، زبانم بشکن وز باده خمار سر و جانم بشکن پیشانی توبه را شکستم ز لبت گر توبه کنم دگر دهانم بشکن
دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم
دی باد صبا ز خاک بر داشت سرم آن نامه بیاورد و بر افراشت سرم گفتم که ببوسم و نهم بر سینه خود دیده رها…
در کارگه غیب چو نقاش نخست
در کارگه غیب چو نقاش نخست جویندهٔ نقش خویشتن را میجست بر لوح وجود نقشها بست و در آن چون روشن گشت نقش آن جزو…
چون خیل غم تو در دل ریش آید
چون خیل غم تو در دل ریش آید بر سینه ز درد و غصه صد نیش آید خونریز غمت چو مرد میدان طلبد جز دیده…
پیش تو نشست و خاست نتوان کردن
پیش تو نشست و خاست نتوان کردن وز لعل تو باز خواست نتوان کردن چشمت که درو میل نگنجد، بر اوست خالی که به میل…
ای میل دل من به جهان سوی لبت
ای میل دل من به جهان سوی لبت تنگ آمده دل ز تنگی خوی لبت چون خال تو آخر دل ما چند خورد؟ خون دل…
ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست
ای دوست، کنون که بوی گل حامی ماست زاهد بودن موجب بدنامی ماست فصل گل و باغ تازه و صحرا خوش بیبادهٔ خام بودن از…
ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست
ای آنکه ترا قوت هر بیشی هست بنگر به دلم، که اندکش ریشی هست درویشم و دست حاجتی داشته پیش گر زانکه ترا فراغ درویشی…
آتش تپش از جان به تابم بردست
آتش تپش از جان به تابم بردست دود از دل خستهٔ خرابم بر دست با این همه دود و آتش اندر دل و جان پیش…
یارا، گر از آن شربت شافی داری
یارا، گر از آن شربت شافی داری یاری دو سه هوشمند کافی داری مادر قرقیم بر لب آب روان برخیز و بیا گر دل صافی…
گل گفت مهل، که باد بویم ببرد
گل گفت مهل، که باد بویم ببرد چون خاک به هر برزن و کویم ببرد با وصل من آن آب چو آتش مینوش زان پیش…
کس لاف غم تو، ای پریوش، نزدست
کس لاف غم تو، ای پریوش، نزدست تا در دل او مهر تو آتش نزدست از طرهٔ طیرهٔ تو مشک ختنی عمریست که هرگز نفسی…
زلفی، که به ناز و درد سر داشتهایش
زلفی، که به ناز و درد سر داشتهایش بر دوش کشیدهای و برداشتهایش در پای تو گر سر بنهد باکی نیست کز خاک هزار بار…
دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی
دم با تو زنم، که یار دیرینه تویی کم با تو زنم، که یار دیرینه تویی در عیش قدیم، ار قدمی خواهم زد هم با…
در سینه ز دست دل جگر تابیهاست
در سینه ز دست دل جگر تابیهاست در دیده ز تاب سینه بیخوابیهاست ای دیده، بریز خون این دل، که مرا دیریست که با او…
چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق
چشم ار چه به خون شد ز غم هجر تو غرق زین پس همه پیش تو به چشم آیم و فرق دل نامهٔ شوق تو…
پیمانه بده، که مرد پیمانه منم
پیمانه بده، که مرد پیمانه منم در دام زمانه مرغ این دانه منم زان باده که عقل میبرد جامی ده گو خلق بدانند که دیوانه…
ای مهر تو از جهان پذیرفتهٔ من
ای مهر تو از جهان پذیرفتهٔ من مشتاق تو این دیدهٔ ناخفتهٔ من هر چند جهان ز گفتهٔ من پر شد اکنون به کمال میرسد…
ای خرمن ماه خوشهچین رخ تو
ای خرمن ماه خوشهچین رخ تو خوبی همه در زیر نگین رخ تو خورشید، که پای بر سر چرخ نهاد بوسید هزار پی زمین رخ…
اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟
اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟ وین هم که بگفتی و شنیدی هیچست؟ عمری به سر خویش دویدی هیچست وین هم که به کنجی بخزیدی…
ابر آن نکند که این جلب زن کردست
ابر آن نکند که این جلب زن کردست ببر آن نکند که این جلب زن کردست بنیاد مسلمانی ازو گشت خراب گبر آن نکند که…
هر دم لحد تنگ بگرید بر من
هر دم لحد تنگ بگرید بر من وین خاک به صد رنگ بگرید بر من بر سنگ نویسید به زاری حالم تا بشنود و سنگ…
گل شرم چمن به هیچ رویی نبرد
گل شرم چمن به هیچ رویی نبرد از لاله خجالت سر مویی نبرد شب غنچه ازان نواله بر شاخ آویخت تا گربهٔ بید باز بویی…
قدش به درخت سرو میماند راست
قدش به درخت سرو میماند راست زلفش به رسن، که پای بند دل ماست دل میل گنه دارد از آن روز که دید کو را…
زلفت، که چو حلقهٔ کمند افتادست
زلفت، که چو حلقهٔ کمند افتادست از وی دل عالمی به بند افتادست در پای تو افتاد و شکستش سر از آنک آشفته ز بالای…
دلها همه از شرح جمالت مستند
دلها همه از شرح جمالت مستند نادیده ترا به مهر پیمان بستند گر بگشایی دو زلف جانها بردند ور بنمایی دو رخ ز غمها رستند
در زیر دو ابروی کژت پیوسته
در زیر دو ابروی کژت پیوسته با چشم تو آن سه خال در یک رسته آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا نقش سه بنفشه…
چون یاد کنم طبع طربناک ترا
چون یاد کنم طبع طربناک ترا و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا خواهم که گذر بر سر خاک تو کنم در ساعت و…
بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ
بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ گویند که در مدرسه تحصیلت چیست؟ فکر دهن تنگ دهان، یعنی…
ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه
ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه حاصل بجز از گفتی و گویی ز تو نه در هر مویی نشانهای هست از تو…
ای خاک تو آب سبزه زار صافی
ای خاک تو آب سبزه زار صافی تابوت تو سرو جویبار صافی تا عمر مراغه بود هرگز ننشاند مانند تو سرو در کنار صافی
آن زلف،که دارد از تو برخورداری
آن زلف،که دارد از تو برخورداری مانندهٔ میغست که بر خورداری کی برخورم از قامت چون سرو تو من کز هر طرفی هزار برخورداری
از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست
از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست پرسش کردی به یک زبانم شب دوش و آن…
نی از تو گذر به هیچ حالی ممکن
نی از تو گذر به هیچ حالی ممکن نی از تو به عمرها وصالی ممکن دیدار تو ممکنست و وصل تو محال انصاف که اینست…
گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود
گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود دیدم که درو زمانه آتش زده بود گفتم که درو چرا زدی آتش؟ گفت یک روز بر…
کردند دگر نگاربندان از ناز
کردند دگر نگاربندان از ناز در دست تو دستوانه از مشک طراز تا کیست که خواهیش به دستان کشتن؟ یا چیست که بر دست همی…
زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست
زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست آن کو ز رخت روز و ز زلفت…
دلدار مرا در غم و اندوه بکاست
دلدار مرا در غم و اندوه بکاست یک روز برم به مهر ننشست و نخاست گفتنم مگر این عیب ز دل سختی اوست؟ چون میبینم…
در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد
در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد سنبل ز نسیم تو پریشانی کرد گل روی ترا بدید، چون سجده نکرد مردم همه گفتند به…
چون دوست نماند دل و جانیم همه
چون دوست نماند دل و جانیم همه چون تن برود روح و روانیم همه گر هیچ ندانیم برآییم به هیچ عین همهایم، اگر بداینم همه
بر نطع تو اسب شیرکاری گردد
بر نطع تو اسب شیرکاری گردد فرزین تو پیل کارزاری گردد شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی از لعل تو چون عود قماری گردد
ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد
ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد نادیده ترا رخت دل ما چون برد؟ آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا خال لب خوبان…
ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ
ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ لالای ترا ز بدر و از لل ننگ کار تو عطای بدره باشد شب بزم شغل تو…
آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای
آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای بر صحن سرایت به سر آمد، نه به پای چندان که به گرد خویش بر…
من خاک درم، تو آفتابی، ای دل
من خاک درم، تو آفتابی، ای دل نشگفت که بر سرم بتابی، ای دل من گم شدم از خود که ترا یافتهام دریاب، که مثل…