از حرف وداع، دیده جیحون شد و رفت

از حرف وداع، دیده جیحون شد و رفت هوش از سر سودا زده مجنون شد و رفت تن شعله کشید و دود آهی برخاست دل…

ادامه مطلب

یار آینه حسن دلارای خود است

یار آینه حسن دلارای خود است یک دیدهٔ محو، در تماشای خود است این حسنِ غیور برنمی تابد غیر موسی و عصا و طور سینای…

ادامه مطلب

هر جلوه که آن نرگس عیار کند

هر جلوه که آن نرگس عیار کند خوبان طراز را دل افگار کند گر چشم فسونگر نبود بر سر کار جادوی که در بابلیان کار…

ادامه مطلب

گلگون سرشک، گرم جولانی کرد

گلگون سرشک، گرم جولانی کرد خار مژه را لالهٔ نعمانی کرد جان من از آتش فراق تو گداخت این خارهٔ سخت، سست پیمانی کرد

ادامه مطلب

غمنامهٔ ما خواند و جوابی ننوشت

غمنامهٔ ما خواند و جوابی ننوشت از لطف گذشتیم و عتابی ننوشت خاطر به امید ستمش خوش می بود بی رحم، خراجی به خرابی ننوشت

ادامه مطلب

شد صید خم زلف رسایی دل ما

شد صید خم زلف رسایی دل ما افتاد به دام اژدهایی دل ما از بوی کباب می توان دانستن کز عشق در آتش است جایی…

ادامه مطلب

رخ، تازه به اشک ارغوانی دارم

رخ، تازه به اشک ارغوانی دارم از دولت عشق، کامرانی دارم خون دل و اشک دیده و آه جگر اینها همه از تو یار جانی…

ادامه مطلب

دردانهٔ دریای حقیقت درد است

دردانهٔ دریای حقیقت درد است درد است که میزان عیار مرد است ای خاک ره یار، عزیزش می دار این طفل یتیم اشک، غم پرورد…

ادامه مطلب

در دهر، به مستعار آلوده مگرد

در دهر، به مستعار آلوده مگرد هرگز به دی و بهار، آلوده مگرد تن در رَهِ تو مشت غباری ست حزین زنهار، به این غبار…

ادامه مطلب

حال دل آسوده دلان سوخت دلم

حال دل آسوده دلان سوخت دلم بی دردیِ این بی خبران سوخت دلم درد دل هیچکس مرا کار نکرد بر حال سلامت طلبان سوخت دلم

ادامه مطلب

تا عشق تو گشت از ازل روزی دل

تا عشق تو گشت از ازل روزی دل بربست میان را به غم اندوزی دل درد تو کند مگر پرستاری جان داغ تو کند مگر…

ادامه مطلب

بشکن قدح سپهر دون ای ساقی

بشکن قدح سپهر دون ای ساقی می نیست درین جام نگون ای ساقی مُردم ز خمار، بادهٔ ناب کجاست؟ تا چند توان کشید خون ای…

ادامه مطلب

با تنگدلی حوصلهٔ ماست فراخ

با تنگدلی حوصلهٔ ماست فراخ در دیدهٔ ما یکی بود گلخن و کاخ ما سینه زنیم بر در و بام قفس چندان که پرد مرغ…

ادامه مطلب

ای رهرو عشق، کاهلی پیشه مکن

ای رهرو عشق، کاهلی پیشه مکن در کالبد فسردگی ریشه مکن جانان سر وصل پاکبازان دارد گر جان طلبد بباز و اندیشه مکن

ادامه مطلب

ای آنکه بنفشه زیب نسرین داری

ای آنکه بنفشه زیب نسرین داری صد رخنه ز غمزه در دل و دین داری ظلم است که اشک بوالهوس پاک کند دستی که ز…

ادامه مطلب

امّید گداست، تا در بازی هست

امّید گداست، تا در بازی هست معشوق غنیّ و عشق را آزی هست خسته به دواتند، نه با خسته دوا بیچاره نیاز و چاره را…

ادامه مطلب

از گنج، به مار صلح نتوان کردن

از گنج، به مار صلح نتوان کردن از باغ، به خار صلح نتوان کردن در میکده ای که چرخ، دردی کش اوست با رنج خمار…

ادامه مطلب

ابنای زمان دُرد و صفا را ندهند

ابنای زمان دُرد و صفا را ندهند هرگز پر کاه کهربا را ندهند این قوم، ولینعمت امثال خودند تا سگ بود، استخوان هما را ندهند

ادامه مطلب

یارای زبان کو که ثنای تو کنیم؟

یارای زبان کو که ثنای تو کنیم؟ توصیف کمال کبریای تو کنیم؟ چیزی به بساط ما تهیدستان نیست جانی که تو داده ای فدای تو…

ادامه مطلب

نه قصّهٔ سرسری، نه بازی ست سخن

نه قصّهٔ سرسری، نه بازی ست سخن خونین جگریّ و جانگدازیست سخن مردانه قدم زن آنچنان کز شادی نازد به خطابت که نیازی ست سخن

ادامه مطلب

گفتم که به یاد یار خواهی آمد

گفتم که به یاد یار خواهی آمد یا خون شده در کنار خواهی آمد نه زان اثری نه زین نشانِ نظری ای دل، توکجا به…

ادامه مطلب

غیر از کف خالی که ز ما بر جا ماند

غیر از کف خالی که ز ما بر جا ماند دیگر ز سبکروان، چه در دنیا ماند؟ یک کوچه فزون، نکرد تن همراهی کوتاه قدم…

ادامه مطلب

شاهنشهی خلق جهان نتوان کرد

شاهنشهی خلق جهان نتوان کرد حمّالی این بار گران نتوان کرد سر در ره این گنده کسان نتوان کرد پاکاری این کونِ خران نتوان کرد

ادامه مطلب

رباعی مستزاد

رباعی مستزاد آنی که سر از سجدهٔ کوی تو نتافت نه روم و نه روس بر قامت عزتت فلک حله نبافت جز اطلس و توس…

ادامه مطلب

دردا که دری نسفته می باید رفت

دردا که دری نسفته می باید رفت راز دل خود نگفته می باید رفت می باید داد، جان شیرین بی تو تلخی ز تو ناشنفته…

ادامه مطلب

در دهر دنی که هست شیرینش تلخ

در دهر دنی که هست شیرینش تلخ یک دم نزدیم خوش نه در شام و نه بلخ قدّم چو هلال شد ز بار مه و…

ادامه مطلب

حسنش، به می از حجاب بیرون آمد

حسنش، به می از حجاب بیرون آمد عریان، آتش ز آب بیرون آمد آمد سحری بر سر بالینم و گفت برخیز که آفتاب بیرون آمد

ادامه مطلب

تا چهره ز اشک ارغوانی نکنی

تا چهره ز اشک ارغوانی نکنی در محفل عیش، گل فشانی نکنی هرگز چون شمع، جا به بزمت ندهند گر با همه کس چرب زبانی…

ادامه مطلب

بسته ست زبانم و بیان در سیر است

بسته ست زبانم و بیان در سیر است تن ساکن اگر بود، روان در سیر است آواره تر از توست، کلام تو حزین برگرد جهان…

ادامه مطلب

این کوچهٔ عمر، وحشت افزا راهی ست

این کوچهٔ عمر، وحشت افزا راهی ست حیرت زده است هرکجا آگاهی ست بازیگر روزگار را معرکه هاست میدان جهان، طرفه تماشا گاهی ست

ادامه مطلب

ای دیدهٔ زار من چه خواهی کردن؟

ای دیدهٔ زار من چه خواهی کردن؟ جز اشک نثار من چه خواهی کردن؟ با گریه نمانده است لخت جگری در جیب و کنار من…

ادامه مطلب

اول نگه تو فتنه انگیز نبود

اول نگه تو فتنه انگیز نبود بر هم زن هنگامهٔ پرهیز نبود تا نقش نبسته بود یاقوت لبت با آب، قران آتش تیز نبود

ادامه مطلب

امروز دل است، زیر بار عجبی

امروز دل است، زیر بار عجبی دارد نفس صبح، غبار عجبی کوتاهی قصه دیدم از عمر دراز در گردش چرخ اوا روزگار عجبی

ادامه مطلب

از گوشهٔ عزلتم جدا نتوان کرد

از گوشهٔ عزلتم جدا نتوان کرد وز فقر، به دولتم جدا نتوان کرد مجروحم و ذوق جان فشانی دارم با تیغ ز همّتم جدا نتوان…

ادامه مطلب

ابنای زمانه، لولیان آیینند

ابنای زمانه، لولیان آیینند مدخوله روزگار، بی کابینند ابلیس بود عامل و تلبیس، رئیس در دهکده ای که خواجه تاشان اینند

ادامه مطلب

وبرانی عشق، باشد آباد شدن

وبرانی عشق، باشد آباد شدن از قید هزار منت آزاد شدن ناخن به خراش سینه داریم حزین نبود هنری، امّت فرهاد شدن

ادامه مطلب

نظّارهٔ زشت، دیده را میل کشید

نظّارهٔ زشت، دیده را میل کشید سرمایهٔ عزّتم به تنزیل کشید درّاعه بخت سبز ما را گردون از خاک سیاه هند، در نیل کشید

ادامه مطلب

گفتم ز غمت غنچهٔ دل وا نشود

گفتم ز غمت غنچهٔ دل وا نشود گفتا چه فضولی ست، شود یا نشود بیهوده چه نالی از گرانباری دل؟ گر غم غم ماست، بار…

ادامه مطلب

عشق تو سواد دیده را جیحون کرد

عشق تو سواد دیده را جیحون کرد رشک تو دل از سینهٔ ما بیرون کرد در وصل کنیم یاد ایام فراق اندیشهٔ حرمان، دل ما…

ادامه مطلب

شاخ گل من نظر به خاری نکند

شاخ گل من نظر به خاری نکند رحمی به دل سینه فگاری نکند ترسم نبرد دل از خروشیدن سود ما خوار شویم و ناله کاری…

ادامه مطلب

دیوانه دلم، یارِِ دل آسایی نیست

دیوانه دلم، یارِِ دل آسایی نیست شوریده سرم دامن صحرایی نیست لحن داوود و حسن یوسف، خوار است گوش شنوا و چشم بینایی نیست

ادامه مطلب

در هند اگر کسی نرنجد از راست

در هند اگر کسی نرنجد از راست گویم طبقات خلق را بی کم و کاست پنجی ست که شش نمی توانش کردن پاچیّ و دیوث…

ادامه مطلب

دانی که به من در غمت آیا چه گذشت؟

دانی که به من در غمت آیا چه گذشت؟ بر سرچون شمع،بی تو شبها چه گذشت؟ از درد فراق، ما ز خود بی خبریم آیا…

ادامه مطلب

چون لاله آتشین درین تیره مغاک

چون لاله آتشین درین تیره مغاک پیداست مرا داغ دل از سینهٔ چاک فارغ ز خود، آسوده ز غیرم کردی ای غیرت عشق، احسَنَ اللهُ…

ادامه مطلب

تا چند زمانه فتنه اندوز شود؟

تا چند زمانه فتنه اندوز شود؟ هر گوشه، کمانِ کین سیه توز شود؟ زیبد که جهانیان به پشمی نخرند ملکی که به کامِ پوستین دوز…

ادامه مطلب

بشتاب دلا برگ سفر ساز کنیم

بشتاب دلا برگ سفر ساز کنیم شاید در فیض بسته را باز کنیم ما بلبل خوش صفیر عرشیم، بیا زین تودهٔ خاک تیره، پرواز کنیم

ادامه مطلب

این شور نه آن لعل شکرریز فکند

این شور نه آن لعل شکرریز فکند جادوی نگاهِ معجزآمیز فکند مستانه ز چشم او برآمد نگهی آتش به نهاد زهد و پرهیز فکند

ادامه مطلب

ای دوست چراغ چشم بیدار تویی

ای دوست چراغ چشم بیدار تویی معشوق تویی، عاشق دیدار تویی آشوب جهان، فتنهٔ بازار تویی خود یوسف مصریّ و خریدار تویی

ادامه مطلب

آنم که ز ذوق نیستی دلشادم

آنم که ز ذوق نیستی دلشادم همواره خراب عشقم و آبادم تو در طلب قبول عامی زاهد من از طلب هر دو جهان آزادم

ادامه مطلب

آمد به برم یار و چه زیبا آمد!

آمد به برم یار و چه زیبا آمد! آرامش جان ناشکیبا آمد عاری ز خودی شدم، حیاتم بخشید آن کهنه پلاس رفت و دیبا آمد

ادامه مطلب