رباعیات – حافظ شیرازی
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس گر طالب فیض حق به صدقی حافظ سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر…
با می به کنار جوی میباید بود
با می به کنار جوی میباید بود وز غصه کنارهجوی میباید بود این مدت عمر ما چو گل ده روز است خندان لب و تازهروی…
عمری ز پی مراد ضایع دارم
عمری ز پی مراد ضایع دارم وز دور فلک چیست که نافع دارم با هر که بگفتم که تو را دوست شدم شد دشمن من…
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می چون گرم شود ز باده ما را رگ و…
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای ما را نگذارد که درآییم ز پای تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای سرپنجهٔ دشمن افکن ای…
این گل ز بر همنفسی میآید
این گل ز بر همنفسی میآید شادی به دلم از او بسی میآید پیوسته از آن روی کنم همدمیاش کز رنگ ویام بوی کسی میآید
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک…
عشق رخ یار بر من زار مگیر
عشق رخ یار بر من زار مگیر بر خسته دلان رند خمار مگیر صوفی چو تو رسم رهروان میدانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر
ای کاش که بخت سازگاری کردی
ای کاش که بخت سازگاری کردی با جور زمانه یار یاری کردی از دست جوانیام چو بربود عنان پیری چو رکاب پایداری کردی
من باکمر تو در میان کردم دست
من باکمر تو در میان کردم دست پنداشتمش که در میان چیزی هست پیداست از آن میان چو بربست کمر تا من ز کمر چه…
در سنبلش آویختم از روی نیاز
در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودازده را کار بساز گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار در عیش خوشآویز نه در عمر…
ایام شباب است شراب اولیتر
ایام شباب است شراب اولیتر با سبز خطان بادهٔ ناب اولیتر عالم همه سر به سر رباطیست خراب در جای خراب هم خراب اولیتر
هر روز دلم به زیر باری دگر است
هر روز دلم به زیر باری دگر است در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است من جهد همیکنم قضا میگوید بیرون ز کفایت تو…
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل از سایه به خورشید اگرت هست امان خورشید رخی طلب کن و سایهٔ…
ای شرمزده غنچهٔ مستور از تو
ای شرمزده غنچهٔ مستور از تو حیران و خجل نرگس مخمور از تو گل با تو برابری کجا یارد کرد کاو نور ز مه دارد…
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
من حاصل عمر خود ندارم جز غم در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد…
خوبان جهان صید توان کرد به زر
خوبان جهان صید توان کرد به زر خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر نرگس که کله دار جهان است ببین کاو نیز…
ای سایهٔ سنبلت سمن پرورده
ای سایهٔ سنبلت سمن پرورده یاقوت لبت در عدن پرورده همچون لب خود مدام جان میپرور زان راح که روحیست به تن پرورده
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید…
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر وآغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر
ای باد حدیث من نهانش میگو
ای باد حدیث من نهانش میگو سر دل من به صد زبانش میگو میگو نه بدانسان که ملالش گیرد میگو سخنی و در میانش میگو
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی دولت دنیا به ستم میارزد نی لذت مستیاش الم میارزد نه هفت هزار ساله شادی جهان این محنت هفت روزه غم میارزد
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود
چون غنچهٔ گل قرابهپرداز شود نرگس به هوای می قدح ساز شود فارغ دل آن کسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
ای دوست دل از جفای دشمن درکش با روی نکو شراب روشن درکش با اهل هنر گوی گریبان بگشای وز نااهلان تمام دامن درکش
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت گرد خط او چشمهٔ کوثر بگرفت دلها همه در چاه زنخدان انداخت وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
در آرزوی بوس و کنارت مردم
در آرزوی بوس و کنارت مردم وز حسرت لعل آبدارت مردم قصه نکنم دراز کوتاه کنم بازآ بازآ کز انتظارت مردم
آن جام طرب شکار بر دستم نه
آن جام طرب شکار بر دستم نه وان ساغر چون نگار بر دستم نه آن میکه چو زنجیر بپیچد بر خود دیوانه شدم بیار بر…
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال در سینه دلش ز نازکی بتوان دید مانندهٔ سنگ خاره…
چشم تو که سحر بابل است استادش
چشم تو که سحر بابل است استادش یا رب که فسونها برواد از یادش آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال آویزهٔ در ز…
اول به وفا می وصالم درداد
اول به وفا می وصالم درداد چون مست شدم جام جفا را سرداد پر آب دو دیده و پر از آتش دل خاک ره او…
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه کو صبر و چه دل، کنچه دلش میخوانند یک قطرهٔ…
چشمت که فسون و رنگ میبازد از او
چشمت که فسون و رنگ میبازد از او افسوس که تیر جنگ میبارد از او بس زود ملول گشتی از همنفسان آه از دل تو…
از چرخ به هر گونه همیدار امید
از چرخ به هر گونه همیدار امید وز گردش روزگار میلرز چو بید گفتی که پس از سیاه رنگی نبود پس موی سیاه من چرا…
ماهی که قدش به سرو میماند راست
ماهی که قدش به سرو میماند راست آیینه به دست و روی خود میآراست دستارچهای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که…
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بیتو چون…
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است…
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و…
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی ای بس که خراب باده و جام شوی ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با…
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
بر گیر شراب طربانگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته…
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا شادی همه لطیفه گویان صلوات
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن با لشگر غم چه بایدت کوشیدن سبز است لبت ساغر از او دور مدار می بر لب سبزه…