زان پیش که طاق چرخ اعلا

زان پیش که طاق چرخ اعلا زده‌اند وین بارگه سپهر مینا زده‌اند ما در عدم آباد ازل خوش خفته بی ما رقم عشق تو بر…

ادامه مطلب

ساقی اگرم می ندهی

ساقی اگرم می ندهی می‌میرم ور ساغر می ز کف نهی می‌میرم پیمانهٔ هر که پر شود می‌میرد پیمانهٔ من چو شد تهی می‌میرم “ابوسعید…

ادامه مطلب

شمشیر بود ابروی آن بدر

شمشیر بود ابروی آن بدر منیر و آن دیده به خون خوردن چستست چو شیر از یک سو شیر و از دگر سو شمشیر مسکین…

ادامه مطلب

عارف بچنین روز کناری

عارف بچنین روز کناری گیرد یا دامن کوه و لاله‌زاری گیرد از گوشهٔ میخانه پناهی طلبد تا عالم شوریده قراری گیرد “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

عصیان خلایق ارچه صحرا

عصیان خلایق ارچه صحرا صحراست در پیش عنایت تو یک برگ گیاست هرچند گناه ماست کشتی کشتی غم نیست که رحمت تو دریا دریاست “ابوسعید…

ادامه مطلب

فریاد ز شب روی و شب

فریاد ز شب روی و شب رنگیشان وز چشم سیاه و صورت زنگیشان از اول شب تا به دم آخر شب اینها همه در رقص…

ادامه مطلب

گر پاره کنی مرا ز سر تا

گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم موجود شوم ز عشق تو من ز عدم جانی دارم ز عشق تو کرده رقم خواهیش…

ادامه مطلب

گر صفحهٔ فولاد شود روی

گر صفحهٔ فولاد شود روی زمین در صحن سپهر گردد آیینهٔ چین از روزی تو کم نشود یک سر موی حقا که چنینست و چنینست…

ادامه مطلب

گشتی به وقوف بر مواقف

گشتی به وقوف بر مواقف قانع شد قصد مقاصدت ز مقصد مانع هرگز نشود تا نکنی کشف حجب انوار حقیقت از مطالع طالع “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

گه زاهد تسبیح به دستم

گه زاهد تسبیح به دستم خوانند گه رندو خراباتی و مستم خوانند ای وای به روزگار مستوری من گر زانکه مرا چنانکه هستم خوانند “ابوسعید…

ادامه مطلب

ما را شده‌است دین و آیین

ما را شده‌است دین و آیین همه عشق بستر همه محنتست و بالین همه عشق سبحان الله رخی و چندین همه حسن انالله دلی و…

ادامه مطلب

معمورهٔ دل به علم آراسته

معمورهٔ دل به علم آراسته به مطمورهٔ تن ز کینه پیراسته به از هستی خود هر چه توان کاسته به هر چیز که غیر تست…

ادامه مطلب

می‌رست زدشت خاوران لالهٔ

می‌رست زدشت خاوران لالهٔ آل چون دانهٔ اشک عاشقان در مه و سال بنمود چو روی دوست از پرده جمال چون صورت حال من شدش…

ادامه مطلب

هان تا تو نبندی به

هان تا تو نبندی به مراعاتش پشت کو با گل نرم پرورد خار درشت هان تا نشوی غره به دریای کرم کو بر لب بحر…

ادامه مطلب

هر چند که دیده روی خوب

هر چند که دیده روی خوب تو ندید یک گل ز گلستان وصال تو نچید اما دل سودا زده در مدت عمر جز وصف جمال…

ادامه مطلب

وصل تو کجا و من مهجور

وصل تو کجا و من مهجور کجا دردانه کجا حوصله مور کجا هر چند ز سوختن ندارم باکی پروانه کجا و آتش طور کجا “ابوسعید…

ادامه مطلب

یا رب در دل به غیر خود

یا رب در دل به غیر خود جا مگذار در دیدهٔ من گرد تمنا مگذار گفتم گفتم ز من نمی‌آید هیچ رحمی رحمی مرا به…

ادامه مطلب

یار آمد و گفت خسته میدار

یار آمد و گفت خسته میدار دلت دایم به امید بسته می‌دار دلت ما را به شکستگان نظرها باشد ما را خواهی شکسته میدار دلت…

ادامه مطلب

از بس که شکستم و ببستم

از بس که شکستم و ببستم توبه فریاد همی کند ز دستم توبه دیروز به توبه‌ای شکستم ساغر و امروز به ساغری شکستم توبه “ابوسعید…

ادامه مطلب

از قد بلند یار و زلف

از قد بلند یار و زلف پستش وز نرگس بی خمار بی می‌مستش ترسا بکلیسیای گبرم بینی ناقوس بدستی و بدستی دستش “ابوسعید ابوالخیر رح”

ادامه مطلب

آسان آسان ز خود امان

آسان آسان ز خود امان نتوان یافت وین شربت شوق رایگان نتوان یافت زان می که عزیز جان مشتاقانست یک جرعه به صد هزار جان…

ادامه مطلب

افعال بدم ز خلق پنهان

افعال بدم ز خلق پنهان می‌کن دشوار جهان بر دلم آسان می‌کن امروز خوشم به دار و فردا با من آنچ از کرم تو می‌سزد…

ادامه مطلب

آن روز که نور بر ثریا

آن روز که نور بر ثریا بستند وین منطقه بر میان جوزا بستند در کتم عدم بسان آتش بر شمع عشقت به هزار رشته بر…

ادامه مطلب

آنروز که نقش کوه و هامون

آنروز که نقش کوه و هامون بستند ترکیب سهی قدان موزون بستند پا بسته به زنجیر جنون من بودم مردم سخنی به پای مجنون بستند…

ادامه مطلب

ای آنکه تراست عار از

ای آنکه تراست عار از دیدن من مهرت باشد بجای جان در تن من آن دست نگار بسته خواهم که زنی با خون هزار کشته…

ادامه مطلب

ای چرخ بسی لیل و نهار

ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی گه فصل خزان و گه بهار آوردی مردان جهان را همه بردی به زمین نامردان را بروی کار…

ادامه مطلب

ای در صفت ذات تو حیران

ای در صفت ذات تو حیران که و مه وز هر دو جهان خدمت درگاه تو به علت تو ستانی و شفا هم تو دهی…

ادامه مطلب

ای دیده مرا عاشق یاری

ای دیده مرا عاشق یاری کردی داغم زرخ لاله عذاری کردی کاری کردی که هیچ نتوان گفتن الله الله چه خوب کاری کردی “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

ای شمع نمونه‌ای زسوزم

ای شمع نمونه‌ای زسوزم داری خاموشی و مردن رموزم داری داری خبر از سوز شب هجرانم آیا چه خبر ز سوز روزم داری “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

ای نالهٔ پیر خانقاه از

ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو وی گریهٔ طفل بی‌گناه از غم تو افغان خروس صبح گاه از غم تو آه از غم تو…

ادامه مطلب

با خود در وصل تو گشودن

با خود در وصل تو گشودن مشکل دل را به فراق آزمودن مشکل مشکل حالی و طرفه مشکل حالی بودن مشکل با تو، نبودن مشکل…

ادامه مطلب

بر تافت عنان صبوری از

بر تافت عنان صبوری از جان خراب شد همچو ر کاب حلقه چشم از تب و تاب دیگر چو عنان نپیچم از حکم تو سر…

ادامه مطلب

بی روی تو رای استقامت

بی روی تو رای استقامت نکنم کس را به هوای تو ملامت نکنم در جستن وصل تو اقامت نکنم از عشق تو توبه تا قیامت…

ادامه مطلب

تا پای تو رنجه گشت و با

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت مسکین دل رنجور من از درد گداخت گویا که ز روز گار دردی دارد این درد…

ادامه مطلب

تا لعل تو دلفروز خواهد

تا لعل تو دلفروز خواهد بودن کارم همه آه و سوز خواهد بودن گفتی که بخانهٔ تو آیم روزی آن روز کدام روز خواهد بودن…

ادامه مطلب

جایی که تو باشی اثر غم

جایی که تو باشی اثر غم نبود آنجا که نباشی دل خرم نبود آن را که ز فرقت تو یک دم نبود شادیش زمین و…

ادامه مطلب

چشمی دارم همه پر از دیدن

چشمی دارم همه پر از دیدن دوست با دیده مرا خوشست چون دوست دروست از دیده و دوست فرق کردن نتوان یا اوست درون دیده…

ادامه مطلب

خلقان همه بر درگهت ای

خلقان همه بر درگهت ای خالق پاک هستند پی قطرهٔ آبی غمناک سقای سحاب را بفرما از لطف تا آب زند بر سر این مشتی…

ادامه مطلب

دانی که مرا یار چه گفتست

دانی که مرا یار چه گفتست امروز جز ما به کسی در منگر دیده بدوز از چهره خویش آتشی افروزد یعنی که بیا و در…

ادامه مطلب

در دل دردیست از تو پنهان

در دل دردیست از تو پنهان که مپرس تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس با این همه حال و در چنین تنگدلی جا…

ادامه مطلب

در کار کس ار قرار میباید

در کار کس ار قرار میباید هست وین یار که در کنار میباید هست هجریکه بهیچ کار می‌ناید نیست وصلی که چو جان بکار میباید…

ادامه مطلب

درد دل من دواش می‌دانی

درد دل من دواش می‌دانی تو سوز دل من سزاش می‌دانی تو من غرق گنه پردهٔ عصیان در پیش پنهان چه کنم که فاش می‌دانی…

ادامه مطلب

دل رفت بر کسیکه سیماش

دل رفت بر کسیکه سیماش خوشست غم خوش نبود ولیک غمهاش خوشست جان میطلبد نمیدهم روزی چند در جان سخنی نیست، تقاضاش خوشست “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

دنیا طلبان ز حرص مستند

دنیا طلبان ز حرص مستند همه موسی کش و فرعون پرستند همه هر عهد که با خدای بستند همه از دوستی حرص شکستند همه “ابوسعید…

ادامه مطلب

رازی که به شب لب تو گوید

رازی که به شب لب تو گوید با من گفتار زبان نگرددش پیرامن زان سر به گریبان سخن برنارد پیراهن حرف تنگ دارد دامن “ابوسعید…

ادامه مطلب

زان دم که قرین محنت

زان دم که قرین محنت وافغانم هر لحظه ز هجران به لب آید جانم محروم ز خاک آستانت زانم کز سیل سرشک خود گذر نتوانم…

ادامه مطلب

سرمایهٔ عمر آدمی یک

سرمایهٔ عمر آدمی یک نفسست آن یک نفس از برای یک همنفسست با همنفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفسست “ابوسعید ابوالخیر…

ادامه مطلب

شد دیده به عشق رهنمون دل

شد دیده به عشق رهنمون دل من تا کرد پر از غصه درون دل من زنهار اگر دلم بماند روزی از دیده طلب کنید خون…

ادامه مطلب

عاشق که غمش بر همه کس

عاشق که غمش بر همه کس ظاهر بود جمعیت او تفرقهٔ خاطر بود در دهر دمی خوش نزده شاد بزیست گویا که دم خوشش دم…

ادامه مطلب

عقرب سر زلف یار و مه

عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست شیرین دهنی و شهد در شکر اوست فرمانده…

ادامه مطلب