بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست

بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست شبنم به روی گل به امانت نشسته است

ادامه مطلب

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد

بر کلاه خود حباب‌آسا چه می‌لرزی، که شد تاج شاهان، مهرهٔ بازیچهٔ تقدیرها

ادامه مطلب

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم

بزرگان می‌کنند از تلخرویی سرمه در کارم اگرچه با جواب خشک ازین کهسار خرسندم

ادامه مطلب

بنمایید بجز آینه و آب، کسی

بنمایید بجز آینه و آب، کسی که به دنبال سرم روز سفر می‌گرید

ادامه مطلب

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی

به بی برگان چنان ای شاخ گل مستانه می‌خندی که در خواب بهاران است پنداری خزان تو

ادامه مطلب

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند

به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند که زندگانی من صرف خورد و خواب شود

ادامه مطلب

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا

به گفتگو نرود کار عشق پیش و مرا نمی‌کشد دل غمگین به گفتگوی دگر

ادامه مطلب

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی

بهوش باش دلی را به سهو نخراشی به ناخنی که توانی گره گشایی کرد

ادامه مطلب

بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم

بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم ورنه به اختیار کس، ترک وطن نمی‌کند

ادامه مطلب

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را

پاکدامانی است باغ دلگشا آزاده را یوسف بی جرم را از تنگی زندان چه باک؟

ادامه مطلب

پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست

پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست هر که برداشته بار از دگران در پیش است

ادامه مطلب

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است

تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد

ادامه مطلب

تو فکر نامهٔ خود کن که می‌پرستان را

تو فکر نامهٔ خود کن که می‌پرستان را سیاه نامه نخواهد گذاشت گریهٔ تاک

ادامه مطلب

جز این که داد سر خویش را به باد حباب

جز این که داد سر خویش را به باد حباب چه طرف بست ندانم ز پوچ‌گوییها؟

ادامه مطلب

چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم

چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم آشیان کردم تصور، خانهٔ صیاد را

ادامه مطلب

چنان که شیر کند خواب طفل را شیرین

چنان که شیر کند خواب طفل را شیرین فزود غفلت من از سفیدموییها

ادامه مطلب

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت ؟

چه سیل بود که از کوهسار حادثه ریخت ؟ که در فضای زمین، گوشهٔ فراغ نماند

ادامه مطلب

چو عکس چهره خود در پیاله می‌بینم

چو عکس چهره خود در پیاله می‌بینم خزان در آینه برگ لاله می‌بینم

ادامه مطلب

چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است

چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار را

ادامه مطلب

چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان

چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان روشندلان به یک دو نفس پیر می‌شوند

ادامه مطلب

حاجت شمع و چراغ، نیست شب عمر را

حاجت شمع و چراغ، نیست شب عمر را تا تو نفس می‌کشی، تیغ کشیده است صبح

ادامه مطلب

حفظ صورت می‌توان کردن به ظاهر در نماز

حفظ صورت می‌توان کردن به ظاهر در نماز روی دل را جانب محراب کردن مشکل است

ادامه مطلب

خبر به آینه می‌گیرم از نفس هر دم

خبر به آینه می‌گیرم از نفس هر دم به زندگی شده‌ام بس که بدگمان بی تو

ادامه مطلب

خمارآلودهٔ یوسف به پیراهن نمی‌سازد

خمارآلودهٔ یوسف به پیراهن نمی‌سازد ز پیش چشم من بردار این مینای خالی را

ادامه مطلب

خوشا رهنوردی که چون صبح صادق

خوشا رهنوردی که چون صبح صادق نفس راست چون کرد، گردد روانه

ادامه مطلب

دامن پاکان ندارد تاب دست انداز عشق

دامن پاکان ندارد تاب دست انداز عشق بوی پیراهن ز مصر آخر ره کنعان گرفت

ادامه مطلب

در پیش غنچهٔ دهن دلفریب او

در پیش غنچهٔ دهن دلفریب او تا پسته لب گشود، دل خود به جا نیافت!

ادامه مطلب

در دیار عشق، کس را دل نمی‌سوزد به کس

در دیار عشق، کس را دل نمی‌سوزد به کس از تب گرم است این‌جا شمع بالین خسته را

ادامه مطلب

در عشق پیش بینی، سنگ ره وصال است

در عشق پیش بینی، سنگ ره وصال است شد سیل محو در بحر، از پیش پا ندیدن

ادامه مطلب

در هر که ترا دیده، به حسرت نگرانم

در هر که ترا دیده، به حسرت نگرانم عمری است که من زنده به جان دگرانم

ادامه مطلب

درین ریاض من آن شبنم گرانجانم

درین ریاض من آن شبنم گرانجانم که در خزان به شکر خواب نو بهار روم

ادامه مطلب

دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد

دستش به چیدن سر ما کار تیغ کرد چون گل به روی هر که درین باغ وا شدیم

ادامه مطلب

دل را حیات از نفس آرمیده است

دل را حیات از نفس آرمیده است بیماری نسیم دهد جان، چراغ را

ادامه مطلب

یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور

یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور هر چند روی مردم دنیا ندیدنی است

ادامه مطلب

دلم زگریهٔ مستانه هم صفا نگرفت

دلم زگریهٔ مستانه هم صفا نگرفت فغان که آب شد آیینه و جلا نگرفت

ادامه مطلب

دوستان آینهٔ صورت احوال همند

دوستان آینهٔ صورت احوال همند من خراب توام و چشم تو بیمار من است

ادامه مطلب

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق همرقص نیستی شو و دست شرار گیر

ادامه مطلب

رفت ایام شباب و خارخار او نرفت

رفت ایام شباب و خارخار او نرفت مشت خاشاکی ز سیل نو بهاران باز ماند

ادامه مطلب

روشنگر وجود بود آرمیدگی

روشنگر وجود بود آرمیدگی آیینه است آب چو هموار می‌رود

ادامه مطلب

ز پیری می‌کند برگ سفر یک یک حواس من

ز پیری می‌کند برگ سفر یک یک حواس من ز هم می‌ریزد اوراق خزان آهسته آهسته

ادامه مطلب

ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان

ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان گذشتگان پل این سیل خانه پردازند

ادامه مطلب

ز گریه ابر سیه می‌شود سفید آخر

ز گریه ابر سیه می‌شود سفید آخر بس است اشک ندامت سیاهکاران را

ادامه مطلب

زلف مشکین تو یکعمر تامل دارد

زلف مشکین تو یکعمر تامل دارد نتوان سرسری ازمعنی پیچیده گذشت

ادامه مطلب

زین گلستان که به رنگینی آن مغروری

زین گلستان که به رنگینی آن مغروری مشت خاکی به تو ای باد سحر خواهد ماند

ادامه مطلب

سپندست کز جا جهد، جا نماید

سپندست کز جا جهد، جا نماید درین انجمن آشنایی که دارم

ادامه مطلب

سودای زلف، سلسله جنبان گفتگوست

سودای زلف، سلسله جنبان گفتگوست کوته نمی‌شود به شنیدن فسانه‌ام

ادامه مطلب

شب زلف سیه افسانهٔ خوابم شده بود

شب زلف سیه افسانهٔ خوابم شده بود ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا

ادامه مطلب

شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند

شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند چون آب اگر چه خون مرا نوش کرده‌ای

ادامه مطلب

شیرازهٔ طرب خط پیمانه بوده است

شیرازهٔ طرب خط پیمانه بوده است سیلاب عقل گریهٔ مستانه بوده است

ادامه مطلب

صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد

صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد آب در روغن چو باشد، می‌کند شیون چراغ

ادامه مطلب