در گوشه ی سرد شهر گرم از غوغا

در گوشه ی سرد شهر گرم از غوغا
دیدم زنی را بدست اندوه، تنها

چشمانی…به انتظار چیزی خیره ست
از ابر سیه سمای قلبش تیره ست

دیدم….به قلب نازکش صد چنگ است
با لشکر غم تو گویی اندر جنگ است

یک زمزمه بر لبان سردش آوا ست
کو‌ پنجه زند به قلب سنگی حتی…ست

گفتم ز کدام الم نوا سر دادی؟
این شعله ز چیست، خرمنم در دادی؟

این ناله که هوش و‌گوش من در داده
از دست کدام ستم چنین سر داده؟

برگو مرا ….ز خوشترین آوازی
از بال و پر و منظره ی پروازی

از عشق بگو، بگو تو ای زن از عشق
از لطف و صفا و شور در تن، از عشق

از حس ملکوتی به قلبت برگوی
از غنچه ی خندان جهانت بر روی

لبخندی زد که زهرخندش دیدم
یک غم نه که صد به لبخندش دیدم

گفتا که نوای زنجیر است بر دستم
تقصیرم همین که من یکی زن هستم

در شهری که قوم ناخلف سنگ دارند
با من چه، به سایه ام سر ی جنگ دارند

از آنچه که دارمی ….ندارم کردند
بر چوبه ی دار دین بدارم کردند

این قوم مگر ز صخره ها زاده ستند؟
کین گونه مرا به جنگ آماده ستند

بر سینه ی من نشان نشان تیر است
صیاد هزار و بخت من نخجیر است

گل های خیال شاد من پژمرده
آن شاخ امید صبح زیبا….مرده

بر باغ دلم هوا، هوای مرگ است
افتاده ز شاخ هر درختم برگ است

با چادر سیه که بر سرم انداختند
بیچاره ترم به عالم دون ساختند

برخاستم و به دست زیبا در بند
گل بوسه زدم و گفتم ای زن ! بخند

لبخند گرم ز عمق دلسردی ها
برکش، بزن به روی نامردی ها

باور بکن که این..هم می گذرد
این قافله ی درد و ستم می گذرد

لبخند بزن که خنده هایت آبروست
بر شهر ستم دیده تماما ای دوست

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *