بیستون

بیستون
از من نخواه کز دل آزاد بگذرم
از بیستون و تیشۀ فرهاد گذرم
دشت سکوت اگرچه که جولانگه من است
شاید سوار مرکب فریاد بگذرم
هرگز نمی شود که سر چار راه فقر
شاد از کنار کودک نا شاد بگذرم
بگذشته ام ز دین خرافات خیز جهل
اما نه از صحیفۀ سجاد بگذرم
مانند گرد باد سرم گیج می رود
از شوره زار عقل چنان باد بگذرم
گنجینۀ عتیقه ترین عشق عالمم
ویرانه ام خوش است از آباد بگذرم
می میرم آفتاب مرا خاک می کند
مثل غبار از گذر یاد بگذرم
بالم شکست باز هوس ، من کبوترم
هرگز نخواه از سر صیاد بگذرم
احمد پروین
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *