یارم چو نقاب از رخ چون ماه گشودست

یارم چو نقاب از رخ چون ماه گشودست
از پرده هر ذره بمن مهر نمودست
یک ذات بنقش دو جهان دید هویدا
هرکس که دل از زنگ دویی پاک ز دودست
تا یار ز خلوتگه خود رفت بصحرا
زان کوکبه آفاق پر از گفت و شنودست
زاهد چه شد آخر که شدی منکر عشاق
انکار تو در عشق بما گو ز چه بودست
جان و دل و دین دادم و وصل تو خریدم
در عشق مرا بین که چه سودا و چه سودست
جان من شوریده بدنام همیشه
مست می وصل تو علی رغم حسودست
یکسان برماوصل و فراقست اسیری
چون جان و دلم مست می جام شهودست
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *