تا جامه هستی ز غم عشق نشد پاک

تا جامه هستی ز غم عشق نشد پاک
در جستن معشوق نه عاشق چالاک
تا روح مجرد نشد از قید علایق
کی همچو مسیحا بتوان رفت برافلاک
کی نور تجلی جمال تو توان دید
تا لوح دل از نقش دو عالم نشود پاک
من مست می عشق توام هرچه که هستم
گر زاهد زراقم و گر عاشق بی باک
دلدار در آید بنهد رخت اقامت
چون خانه دل پاک شود از خس و خاشاک
زاهد بره عشق چو عاشق دل و جان، باز
کی راست شود کار ز تسبیح و ز مسواک
شو پست و بجو منصب عالی چو اسیری
تو مرکز دور فلکی چونکه شدی خاک
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *