هرچند که در هستی خود خاک ندارم

هرچند که در هستی خود خاک ندارم
دیوانه ی عشقم غم افلاک ندارم
بی نشه غم درد تو هرگز نشود حل
خون می خورم امروز که تریاک ندارم
گلبازی من نیست ز چوکات ادب دور
سر تا قدم عشقم، یخن چاک ندارم
از مدعیان در دل من نیست هراسی
در کوی تو گر کشته شوم باک ندارم
زاهد به خدا هر نفس ماست عبادت
هرچند که عمامه و مسواک ندارم
بک ذره کدورت بخدا در دل من نیست
چون آب زلالم خس و خاشاک ندارم
جا بودی درین بزم مرا از همه بالا
افسوس که ای عشقری پوشاک ندارم
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *