در خرابات آمدم دوشینه هنگام سحر

در خرابات آمدم دوشینه هنگام سحر
جمله را دیدم ز مستی گشته از خود بیخبر
مطربان اندر سرود و ساز داده چنگ و عود
ساقی و جمله حریفان مست و بیخود سربسر
جملگی گردان بپهلو بی سرو پا در سماع
در گرفته شور و مستی در همه دیوار و در
آنچنان حالی چو دیدم در من آمد حالتی
بیخود از خود گشتم و دیگر ندیدم خیر و شر
هرکه بیند یک نظر آن بزم و ساقی و حریف
می پرستی پیشه کرد و نیستش کاری دگر
جان رندان واقف سر خراباتست و بس
دیگران نسبت بدان سر گوئیا کورند و کر
در خرابات آنچه برجان اسیری کشف شد
صوفی خلوت نشین را نیست در مسجد خبر
اسیری لاهیجی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *