زین گلستان به سراغ قفسی برخیزی
کعبه در بادیه هرگاه به خوابت آید
حیف باشد که به بانگ جرسی برخیزی
از خدا باک نداری، ولی از مجلس می
نتوانی که ز بیم عسسی برخیزی
باخبر باش که خواب عدم آن خوابی نیست
که ز جنبیدن بال مگسی برخیزی
خیز ای طفل و ز افتادن خود گریه مکن
که بسی افتی ازین سان و بسی برخیزی
چند ای شاخ گل از باده پرستی هر صبح
همچو خمیازه ز آغوش کسی برخیزی
سیر از زندگی خود شده ام همچو سلیم
کاش ای دوست ز پیشم نفسی برخیزی
سلیم تهرانی