عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست

عاشقانیم، به ما طعنه ی دیگر خود نیست
گر بود دامن ما پاره، ولی تر خود نیست
نتوانیم ز انصاف گذشت ای زاهد
سبحه هرچند عزیز است، چو ساغر خود نیست
همره نامه فرستم دل خود را سویش
خون او سرختر از خون کبوتر خود نیست
تنگدستان محبت ز کجا، زر ز کجا
سر و جان در ره یار است ولی زر خود نیست
ز آشنایان تو ای آب بقا در عالم
خبر از خضر نداریم [و] سکندر خود نیست
وصل معشوق کسی را چو دهد دست سلیم
چه زیان است در اسلام، برادر خود نیست
سلیم تهرانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *