خانه ای خون چکانِ آزادی، بغضِ پر گشته از

خانه ای خون چکانِ آزادی، بغضِ پر گشته از فغان وطنم!
پیکرت دردمند و رنج آگین، زیرِ این سقفِ آسمان وطنم!

سینه ات کشتِ درد و ویرانی، شانه ات زیرِ بارِ بربادی
هی دَرو می کنیم ازین مزرع، باد – بادی پر اندوهان وطنم!

ناله می خیزد از دلِ خاکت، ناله ای سوگوارِ مادرها
که خراشند روی و موی کنند، هرکجا و به هر زمان وطنم!

فصل هایت خزانِ بی باریست، با درختانِ شاخ بشکسته
ریخته بر رویِ باغ تکه تکه، آشیانِ پرنده گان وطنم!

محشری هر کجا به پای شده، مردمت غصه دار و آواره
گُم شده زیرِ دود و وحشتِ جنگ، هر که را کوی و آشیان وطنم!

کودکان پا برهنه خانه به دوش، اشک بار هر کجای می کوچند
گَرد بر رویشان نشسته ز راه – راویی رنج همچنان وطنم!

در گرفته سرای و کوی و درت، گشته از دودش آسمان تاریک
این فجایع غریبه کَی باشد، کز خودِ ماست خصمِ جان وطنم!

کوهسارت گر استواری کرد، خسته اکنون ز زخم و خون گشته
با خودش زار زارمی موید، مویه ای تلخ و بی نشان وطنم!

چقدر تلخ و خسته از جنگی، زخم هایِ تن تو ناسورست
می تپی با هزار زخم به تن، ایستاده و خون چکان وطنم!

پروریدی به سینه فرزندان، همه چون کاوه، رستم و سهراب
همه در سنگر تو می رزمند، چون دلیرند و قهرمان وطنم!

همه در سنگر تو می جنگند، تا که نام تو جاودانه بود
عزتت، حرمتت و آزادیت، مانَد آوازه در جهان وطنم!

هان گذر می کند شبانِ سیه – فلق از خاوران چنین خواند:
– “می درخشد سپیده ها از نو، می رهی از دَمِ شبان وطنم!”

دشمنت می گریزد از آورد، تو سر افراز و سربلند ترین
در جلال و شکوه می مانی، پرچمت سر به آسمان وطنم!

محمد اسحق فایز

۲۶ سرطان ۱۴۰۰
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *