کجا آخر برم ای آسمان بی آسمانی را

کجا آخر برم ای آسمان بی آسمانی را
زمینِ سخت و سختی هایِ تلخِ زنده گانی را

مگو، ما ناز پروردِ تنعم بوده ایم، این جا
سرِ کوه خَم شده تادیده از ما جان فشانی را

غزل سر می نمودم چشمِ تو دیدم،خجل گشتم
سزوارِ چنان دنیا، ندیدم بی زبانی را

میانِ چشمِ ما صد رازِ پنهان مانده، می بینم
نگاهِ التفاتی کن! چه حاجت ترجمانی را

به معنایِ غریبِ آشنایی کی شود واقف –
-کسی کاو در حریمِ دوست گُم کرده نشانی را

تو را گُم کرده بودم سال ها در ژرفِ توفانها
خدایم کاش می سوخت دامنِ بی آشیانی را

محمد اسحق فایز

۱۵سرطان ۱۴۰۰
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *