سرمای ته نشین شده در کنج تخت‌ها

سرمای ته نشین شده در کنج تخت‌ها
دل کندن ِ ملافه‌ای از بند رخت‌ها

قطبی‌ترین نقاط زمین در کنار هم
تزریق موریانه بــه خواب درخت‌ها

هر روز ساده رد شدن از امتحان مرگ
با انتـخاب سخت‌ترین بیـــن سخت‌ها

تسلیم می‌شود به سیاهی چشم هام
تسلیـم مــی‌شوم بــه سپیدی بخت‌ها

تقویم من معطل یک فصـل تازه است
من که تمام زندگی‌ام بی‌اجازه است

چیــزی نپرس! حدس بزن از صدای من
جا مانده توی زندگی‌ات ریشه‌های من

تن داده‌ام به مرگ ، به پایان جستجو
[دنیای کوچکی ست به ابعاد یک پتو]

سهم من از تمام جهان تو… و از تو هیچ
در دست‌های  واقعــی ِ  مرد رو به رو

نامــی  غریبـــه  روی  فراموشــی  لبــــم
بغضی شکست‌خورده که جامانده در گلو

زخـــم ِ صدای خاطره‌ای پشت سیـــم‌ها
«من خوب ِ خوب ِ خوبم و تو… از خودت بگو!»

از عمق آن جهنم و قسط اجاره‌هاش
از چنگ‌‌های زندگــــی و آرواره‌هاش

از هیچ چیز ِ سرد شده، روی میز شام
از دست‌های خالــی ِ در فکـــر انتقـــام

از لاشه‌های گم شده در آخرین نبرد
دنبـال هیـــچ چیـــز نمی‌گردم و نگــرد

عشق تو توی حافظه‌ی موریانه‌هاست
در بی‌هویتیّ ِ ته ِ سردخانه‌هاست

وقتــی رسیدم آخـــر دنیــا و باز هم
چشمم به رد پای کسی در نشانه‌هاست

بایــد  بهـانــه  گیـــر ِ نگــاه  تـــو  می‌شدم
اما دلــم گرفته‌تر از ایــن بهانه‌هاست

کـم کـم بــه فصل سرد تو ایمان می‌آورم
چون صبر برف بیشتر از صبر دانه‌هاست

مهسا زهیری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *