پُرست از تو دلم ، وا مکن دهان مرا

پُرست از تو دلم ، وا مکن دهان مرا
چراغِ بزمِ شکایت مکن زبان مرا

مرو که خو به وصال تو کرده است دلم
بیا که تاب فراق تو نیست جان مرا

چراغِ مجلسیان آه آتشین گردد
به مجلسی که بخوانند داستان مرا

شهید عشقم و پرورده‌ی محبت دوست
به دوستی که مسوزید استخوان مرا

به باغ وصل ، سراینده بلبلی بودم
تهی گذاشت فراق تو آشیان مرا

مگر به کشته‌ی خود آب رحمتی بارد
به سوی تربتم آرید مهربان مرا

به دوستیِ چنین دشمنی گرفتارم
خبر کنید در این قصه دوستان مرا

تحملم به جفا هست آنقدر شانی
که جان برآید و کس نشنود فغان مرا

شانی تکلو

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *