این جهان جای قهرمانها نیست
سیندرلای کوچک غمگین،
زندگی مثل داستانها نیست…
عین یک تکه ظرف بی مصرف،
گوشه مطبخت حرام شدی
بارها بر اجاق سررفتی
بارها با غذا تمام شدی…
عاقبت خواهران ناتنی ات،
پا به کفش تو برده و بردند
آنقدر بغض را فرو خوردی
غصه ها از درون تورا خوردند…
آن زمان که زمان رفتن بود
گرم از خود گریختن بودی
خواستی از خودت فرار کنی
باز دربند پیرهن بودی!
بین گردونه تاکجا باید
این دوتا پای لعنتی بدوند؟!
تو هم از قصه خسته ای، ای کاش
موش ها این کتاب را بجوند…
ساجده جبارپور