انم ! اجازه هست كه درقصه اي جديد

انم ! اجازه هست كه درقصه اي جديد
تصميمتان عوض شود و عاشقم شويد ؟ !

آخر تو هيچ وقت قديمي نمي شوي
مانند آرزوي خريد لباس عيد

آخر تو…بگذريم،چه تغييرميكند
اوضاع ما دو تا پس ازين مدت مديد

آنروز ـ يادم است ـ زنِ دستهاي تو
بد جور مردِ دست مرا كرد نا اميد

هي نبض دستهاي من آنروز مي نشست
هي پلك چشمهاي من آنروز مي پريد

يادم نرفته است كه در قاب عكسِ حوض
پوشيده بود عكس تو پيراهن سپيد

يادم نرفته است كه لبهاي قرمزت خون چكّه چكّه چكّه شد از چاقويم چكيد !

من فكر مي كنم كه تو را دفن كرده ام
در گوشه ي حياط كنار درخت بيد

من فكر مي كنم كه شبي سبز مي شود
از خون چشم هاي سیاهت زني جديد !

آب و گلاب ،دسته گل صورتي و سرخ
امروز هم سلام! زن لاغر سپيد!

آيا اجازه هست در اين قصه ي جديد
تصميمتان عوض شود و عاشقم شويد ؟ !

حامد ابراهيم پور

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *