به تماشای قو نشسته بودم
نگاهت مرا
به تور انداخت
رقص لبانت برد مرا
تا کرانه آبی
در خیالم
سرم را روی شانهات حس کردم
بستری از پر قو
نرم و آرام
با زمزمه نفسهایت
زندگی را نفس کشیدم
با شتاب دستم را کشیدی
گفتی: مواظب باش
داخل برکه نیفتی
به راهت ادامه دادی
من ماندم و یک برکه خاطره
عاقله قریشی