بدادی دست خود با آن حریفم کودتا کردی
من آن شب منتظر بودم که تا دعوت کنی اما
به پیش چشم من عشقِ عزیزت را صدا کردی
خدا داند که آن شب تا سحر اصلا نخوابیدم
تو ما را در به در ، بیچاره و هم مبتلا کردی
گذشتم من ز تقصیرت خدا هم بگذرد از تو
امانت داده بودم قلب خود بر تو ، کجا کردی؟
برفتی، من نمیگویم بیا ، هرگز نمیگویم
ولی من خوب میدانم که جانِ من ، خطا کردی
طلحه مهاجر