بادبان

بادبان
هم‌رهان، اى هم‌رهان راه پرخون حيات!
بحر توفانيست، آخر ناخداى عشق كو؟
آسمان تاريك
ره پربيم و توفان بى‌امان
مغزها بى‌شور و دل‌ها بى‌تلاشِ جستجو
ابر چون غرنده ديوى
ژاله چون رگبار مرگ
برق چون ديوانه‌پيلِ سهمگين و كينه‌جو
***
موج‌ها كوه غضب
گرداب‌ها دام بلا
آسمان غوغاگرِ فريادها، بي‌داد‌ها
زنده‌گى چون مرده‌باغِ بى‌گل و بى‌رنگ و بو
***
ناخدا خاموش
ره دشوار
كشتى رخنه‌گير و بى‌پناه
سمت‌ها مغشوش
رفتن ناگزير و پرخطر
راه ناسنجيده و عصيانگری‌ها بى‌لگام
***
مهر در ظلمت‌سراى ابرها از ما جدا،
عقل از سرها جدا،
چشم‌ها از رهنماى روشن جان‌ها جدا.
شب‌روان از دركِ كار و دهشت‌ِ شب‌ها جدا.
***
هم‌رهان، اى هم‌رهان آرزو،
مست من سازيد:
با يك باده‌ى سوزنده‌ آتش‌پرورى
از شرابِ پُخته جوش،
از جام‌هاى ديگرى،
ساز از تار دلى،
ساقى جنون را رهبرى
بادبان خواهد رفيقان ناخداى ديگرى!
سلیمان لایق
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *