از نسل پای بسته به زنجیر خسته ام
از شور بی شعوری و از شعر در شعار
از فتنه های پیهم و دلگیر ، خسته ام
از حلق خون چکان سران قتال و جنگ
از درد و از مصیبت پیگیر خسته ام
ما خو گرفته ایم به بن بست های جهل
از کفر و از مدافع تکفیر خسته ام
از بس که مختلط شده صف ها در این نبرد
باور بکن ز نعره ی تکبیر خسته ام
از خانه تا به ارگ دهد ارمغان مرگ
از شر و شور شهر و سگ و شیر خسته ام
تاکی به این مصیبت و غم زندگی کنیم
از نوجوان خفته و از پیر خسته ام
ترجیح دهم که دار زنندم در این وطن
از رنگ زنگ خورده ی شمشیر خسته ام
تاکی به اشک و خون برادر وضو کنیم
از حسرت شکسته ی آژیر خسته ام
محمد خردمند