عاشق دلگیر

عاشق دلگیر
رفتی و درد گرفتست به دل جایت را
شست از اندیشه من نقشه ی رویایت را
نیستی زاویه های دلم از گرد و غبار…
تیره تر کرده گمانم همه دنیایت را
نیستی؛ شهر پر از باور منفی و دروغ
من و دل نیز نداریم تمنایت را
درد دارد به رخم طعنه زند مردم شهر
با هوس مفت خریدند زلیخایت را
سخت دلگیرم از ین عشق ؛ چه تفسیر کنم ؟
خنده و خشم، به هم ریخته معنایت را
«به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد »
تاکه تنها نگذاری من تنهایت را
من و فاضل، نظری مشترکی داشته ایم
مگر این عشق نیرزد من رسوایت را
محمد خردمند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *