سرود عشق در اندیشه ها پنهان نمی ماند
دل بشکسته ی ما تا ابد ویران نمی ماند
بخند ای هموطن با آن که غم داری، پریشانی
بدان این زخم های سینه بی درمان نمی ماند
غبار جنگ وحشت مملکت را تیره کرد اما …
کتابی می درخشد روزی، این طوفان نمی ماند
قلم در پنجه های پرهنر شمشیر وتدبیر است
قلم باشد به ظالم جرئت طغیان نمی ماند
عقاب تیزبال ما به پرواز آی و مستی کن
که بعد از دام ، دیگر قدرت جولان نمی ماند
سکوت سرد را بس کن، بزن فریاد آزادی
که فردا در کف تو فرصت جبران نمی ماند
نشو وابسته در پیوست های سادهی مردم
که دنیا بر مرام خلق، جاویدان نمی ماند
***
اگر چندی وطن از غصه بیتاب است می دانم
و بخت سربلند میهنم خواب است می دانم
به طوفان گیر رفته کشتیی بی بادبان ما
به هرگامی قدم در دام گرداب است می دانم
کسی با قلب نرم و دیدهی گرمش نمی بیند
فقط سهمش نگاه سرد مهتاب است می دانم
وطن ! ای قلب خونین جهان شرق، ای مادر
هوا دار و وفا دار تو نایاب است می دانم
وطن! ای سرزمین عشق ، با نام قشنگ تو
دلم مثل بهار سبز، شاداب است می دانم
***
وطنداران ! نوای سرد میهن بشنوید آری
برای التیام زخم های او کنید کاری
وطنداران تن بیچاره اش زخمیست می دانید
به درد قلب این مخروبه درمان چیست می دانید
به مثل لاشخوران هرکسی چشم طمع دارد
که سهم خویش را از تکهی این جسم بر دارد
فضایش را به جای باد و باران دود پر کرده
تمام شهر ها را وحشت نمرود پرکرده
یکی در بوستان بر کندن گل ها تبر دارد
که باغ آشتی و صلح را از ریشه بردارد
جوان ! بر زخم های میهنم مرهم شویم حالا
به کام دشمن خونخوار کشور سم شوی حالا
سکوتی بر صدای ناله ی مستضعفان باشیم
و فریادی به درد خفته ی بی خانمان باشیم
محمد خردمند