شبی که از صفای شیشۀ ما سنگ می لنگید

شبی که از صفای شیشۀ ما سنگ می لنگید
تمد نباوری در پای این فرهنگ می لنگید
چه گونه صلح را باور کنم از مستی چشمت؟
که در ماهیّت پیراهن تو جنگ می لنگید
ترا از چشمۀ پهنای یک خورشید نوشیدم
سکوت سای هها فرسن گدرفرسنگ می لنگید
به نوک تیغ های عشق می پیوست خون ما
که در رنگین کمان نسترن ها رنگ می لنگید
به قدر وسعت آغوش، دنیایی فراهم بود
شبی که بازوانت در فضای تنگ می لنگید
به رقصی که گلوی حضرت تقدیر م یخندید
صدای پرده های ساز در آهنگ می لنگید
سحر می ریخت از ابر شقایق، روز م یخندید
شبی که در صفای شیشۀ ما سنگ می لنگید
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *