در دلم درد می شود پنهان، حس یک انفجار را دارم

در دلم درد می شود پنهان، حس یک انفجار را دارم
ساز غم می زنم به هرجایی، سرنوشت قطار را دارم
ای که پاییز می شوم ب یتو، از فنایم دگر چه م یخواهی؟
نه گُل و سبزه، نی طراوت آب، رفتن این بهار را دارم
دل به خورشید داده بودم من، غافل از شا مهای آمدنی
در غروب نفس کشیدن تو، حالت انتحار را دارم
ای که در باورت نم یگنجد، غم ب یانتهای سینۀ من
در غرور تبسم لب تو، دانه های انار را دارم
من یخ بسته از نیامدنت، مثل پیراهن زمستانم
آه، در قطره-قطرۀ بدنم، ریزش آبشار را دارم!
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *