در مدح مؤید

در مدح مؤید
ای عامل خراج کفایت نمای راد
دستور خسرو و شرف دست میرزاد
خورشید جاودان مؤید یمین دین
کز سایه یمین تو زفتان شوند راد
رادیست حرفت کف و کلک و بنان تو
خلقی زحرفت کف و کلک و بنانت راد
تا از بنان و کلک و کف تو بمن رسید
تشریف و خلعتی که نشاید گرفت و داد
مادح نماند جز من و ممدوح جز توئی
من مادح از نژاد و تو ممدوح از نژاد
زان مهتران نئی تو که در خدمت و ثنات
بستن میان نشاید و نتوان زبان گشاد
دست و در دل تو گشاد است و طبع نیز
پاینده چون در دل و دستت گشاده باد
شعر مرا هر آینه از هزل چاشنی
ماند بجای بلبل و گشنیز و بغمخواد
تا بر حسود تو برم آن چاشنی بکار
کوبم در اجازه که تا بگذرم چو باد
گر کیقباد و کسری گردد حسود تو
صد . . . در . . . زن کسری و کیقباد
ناگفته خوبتر بتو از حاسدان تو
ایشان کنید خود که از ایشان کنند یاد
از حب خویش یاد کنم وآنچه بایدم
خواهم ز مجلس تو چو شاگرد از اوستاد
ای صدر اهل فضل مرا نان و جامه نیست
در گردنم هم از غله خانه غل فتاد
بر مجلس رفیع تو اطناب قصه را
این بنده رفع کرد و بر ایجاب دل نهاد
ده ساله کدخدائی شاهان بیک زمان
داری و بیش دارد ازین امر تو نفاذ
یک ماهه کدخدائی کردم ز تو سوآل
جودت سوآل من باجابت قرین کناد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *