شعله زد به قلب من دیدم آن شنیدنها

شعله زد به قلب من دیدم آن شنیدنها
از نسیم جسم تو عطر کرد وزیدنها
از اپارتمان خود دیده ام که می بینی
تا به کی به زیر چشم دیدن و ندیدنها
عشق من زلیخایی حسن توست چون یوسف
از حیا مرا کشتی بهانه آفریدنها
پا گزاری تا در پارک یاد من وطن آید
کوهسار و کبک مست پای ناز چیدنها
تار های زلف ات را باد تا پریشان کرد
رشته های جان من پود شد تنیدنها
هر قدم که بگزاری بسم الله بگویم من
فرش مقدمت قلب است ترسم از طپیدنها
رشته ای وصالت را کی نهم رود از کف
یک نفس نگیرم دَم از پس ات دویدنها
شب نمیبرد خوابم بستر است بمن چون خار
اشک چشم ِمن خون شد از غمت چکیدنها
مفتی و ملای شهر باده را نموده منع
کی شود که از لعلت می کنم چشیدنها
تا شنیده اند از تو وصف حسن و زیبایی
عاشقان بهرجا است پشت دست گزیدنها
بسملم بخاک و خون اوفتاده ام مجروح
اینچنین نمی باشد دست و پا بریدنها
شور و شیون “محمود” پا فراتر از دل ماند
ای غزال مستِ من تا کجا رمیدنها

دوشنبه 21 حوت 1391 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 11 مارس 2013 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *