چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ

چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ
ربودند از دل مرداب عکس ماه را آوَخ!
اگر می‌شد به شهر کودکی‌ها بازگشت این‌بار
نمی‌بستم به پای بادبادک‌های خندان نخ
ز دیروزم پشیمانم، ز فردایم هراسانم
همین امروز می‌شد کاش بیرون رفت از این برزخ
نمی‌خواهم بسوزم بیش از این در کورهء دنیا
مرا تبعید کن ای مرگ از این “دوزخ” به آن “دوزخ”
به بام سربلندی ایستادن کم مقامی نیست
به پای شوق باید رفت سرمستانه در مسلخ
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *