خیابانگرد تنها بر خیالم از چه میآیی؟
همین حالا که از دنیا ملالم، از چه میآیی؟
سزای حالت هردم پریشانم، که بیحالیست،
به معراج تماشای زوالم، از چه میآیی؟
حریر پرده را بردار، امشب آشکارم کن،
به چشم بسته خود بر وصالم از چه میآیی؟
برایت میسرایم، آرزو دارم، که برگردی،
اگر امشب نگریم یا ننالم، از چه میآیی؟
من از گام دیگر میخوانم، آری، .نُتِ “ر ی “*، بس!
به روی پرده عُشّاق “سُل”*-ام، از چه میآیی؟
گر آتش بودم اکنون اخگرم، خاکسترم، آهم،
اَلاو آخر شد آخر، ای شمالم، از چه میآیی؟
تو میپرسی، بیایی یا بمانی، آه نمیدانم،
خودت میدانی، امّا بر سؤالم از چه میآیی؟
خیابانگرد من، از ما توقفگاه میپرسی؟
ندیدی از بر رو نقطه خالم؟ از چه میآیی؟!
۲ . ۱۲ . ۲۰۱۹
شاعره رحیمجان