اين سئوال سخت گران است
دل سپردن! يا بكندن
از خود و از دگران است!
کم شده در سایههایم
سرخم همسایههایم
كاش از نو مىرسيدم
مادرم كو؟ دايههايم؟
از پدر دامن بگيرم
از چه گندم را فرو برد؟
دوزخي با خويش آورد
كُشت ما را و خودش مرد!
من از اينجا مى روم! ها!
شعر مىبايد ز نو گفت!
شعر گفتن، شیر بودن
گربه هم شعر “میو” گفت
من دگر پروانهای که
در شکار عنکبوتم
تارها را مىكنم تا
در نيايم در سكوتم