‍ گنجشک در هوا چو گل یخ، فسرده است

‍ گنجشک در هوا چو گل یخ، فسرده است
چوپان پیر دهکده را گرگ خورده است
با آخرین قطار در این ایستگاه سرد
جای خودم کلاه مرا باد برده است
درد من از دل است دلِ تنگ لعنتی
این درد، جان‌گدازتر از درد گُرده است
بر سنگ قبر من بنویسید : این نفر
هم رنگ ما نشد، به جهنم که مرده است
این مرد تیرخورده خبر داشت رفتنی‌ست
آمار زخم‌های تن‌اش را شمرده است
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *