دنبال یک ساعت خوشی دنبال یک رؤیا

دنبال یک ساعت خوشی دنبال یک رؤیا
رفتیم تا آن دورها؛ تا آخر دنیا
از نقشه‌ی هفتاد کشور نیز آن‌سوتر
رفتیم تا سرحد جابلسا و جابلقا
همراه با سقراط در آتن اتن کردیم
گاهی نیز رقصیدیم در میخانه‌ی بودا
تا مرزهای سرزمین منجمد رفتیم
در ایستگاه آسمان و ساحل و دریا
در جاده‌ی مغرب زمین آهوی لیلی را
دیدیم و شیر تشنه را در دشت افریقا
اما به هر جا، هر زمین، هر جاده و جنگل
می‌رفت و خواهد رفت آب زور سر بالا
این‌جا پرنده تا معلق زد مهاجر شد
با فوج خود کوچید تا آن‌سوی دریاها
آری چهل سال است ما آن خانه بر دوشیم
گفتند فصل آخر رنج است این… اما‏
‏«اما» همان شمشیر داموکلِس؟ چه وحشتناک
یک اتفاق ناگهان، امروز یا فردا
ای عشق! ما محتاج یک چشمک‌زدن هستیم
برگرد روزی روزگاری نه، همین حالا
بی‌طعم عشق آخر غزل‌هامان سیاسی شد
حس می‌کنم از بلخ کوچیده‌ست مولانا
ای عشق! وقتی تو نباشی شعر می‌میرد
بی‌تو غزل تبدیل می‌گردد به واویلا
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *